بچهها که خبر حضور نیروهای کمکی آنها را امیدوار کرده بود با تمام توان مقاومت میکردند. غافل از آنکه هیچ نیرویی در راه نیست! آب قطع بود، آذوقه وجود نداشت و آنها هم در حال شلیک آخرین گلولههای خود بودند.
به گزارش کلاله خبر به نقل از فارس، کنت تیمرمن در کتاب «سوداگری مرگ » با صراحت میگوید: پس از سقوط شاه و پیدایش خلأ قدرت در منطقه، موج اسلام خواهی توانست منطقه را با تهدید جدی روبهرو کند.
قدرتهای جهانی با جنگ ایران و عراق موافق بودند زیرا در راستای منافع آنها بود. تمایل غربیها روشن است، زیرا ایران پیش از پیروزی انقلاب، خانه امن غرب بود، اما «انقلاب» آنها را بیرون و دستشان را از ایران کوتاه و الگویی را آغاز کرده بود که در جاهای دیگر مزاحم حضور آنها شود.
حسنین هیکل نیز حدود 9 ماه پیش از آغاز جنگ عراق، در روزنامه تایمز لندن گفته بود: «کشورهای خلیج فارس بیش از همه، تهدید ناشی از انقلاب اسلامی را احساس میکنند.
آنها سالهای سال تحت حمایت انگلیس و بعدها آمریکا، وضعیت آرامی داشتند، اما اینک، بین آب و آتشند. ملتهب از قدرت انقلاب اسلامی و یخ زده از ضعف آمریکا.»
اینها 2 نمونه از اظهارات برخی مورخین و نویسندگان غربی و عربی است، سخنانی که بیانگر این حقیقت بود که تنها پس از گذشت 619 روز از سومین انقلاب بزرگ قرن -پس از انقلاب 1917 روسیه و انقلاب 1949 چین -که بدون تکیه بر هیچ قدرت شرقی و غربی به پیروزی رسیده بود- طولانیترین جنگ متعارف قرن بیستم بر انقلاب نوپای ایران تحمیل شد.
37 سال پیش، جهان به 2 قطب شرق و غرب تقسیم شده و تنها 2 مدل برای زیست و زندگی از سوی این دو قطب به ملتهای جهان تحمیل میشد اما انقلاب اسلامی در بهمن 57 این معادله را به هم زد و بدون هیچ گونه هدایت و حمایت دولتهای خارجی و تنها با اراده و مشارکت طبقات مختلف مردم، بازاریان، احزاب سیاسی مخالف حکومت پهلوی، روشنفکران، دانشجویان و روحانیون شیعه به پیروزی رسیده بود.
به همین جهت در جهان آن روز هیچ یک از دولتهای غربی و شرقی از وقوع آن خوشحال نشدند و منافع قدرتهای جهان ایجاب میکرد پیش از آنکه این حرکت تبدیل به الگویی برای سایر ملتها نشود به سرعت جلوی رشد و شکوفایی آن گرفته شود.
مشاور امنیتی کارتر در تابستان سال 1358 در گزارشی از منطقه خاورمیانه به رئیسجمهور آمریکا نوشته بود: «باید کسانی را که توانایی دست زدن به اقدام نظامی علیه رژیم را دارند تقویت کرد.»
35 سال از روزی که ارتش بعث عراق با حمایت همهجانبه اعراب، آمریکا و کشورهای غربی به ایران حمله کرد میگذرد اما آثار و عوارض و پیامدهای 8 سال جنگ تحمیل شده، همچنان گریبانگیر این مرز و بوم است.
این گزارش در 2 بخش، ادای دینی است کوچک به بیش از 200 هزار نفر انسانی که در این نبرد نابرابر جانشان را از دست دادند و آنها که در آغازین روزهای این نبرد 8 ساله، برای دفاع از ناموس خود بپاخاستند.
آنچه در این 2 گزارش می خوانید، روایتی است از حدفاصل پیروزی انقلاب تا نبرد آزادی سوسنگرد...
* اژدهای 7 سر بیدار می شود
محمدرضا پهلوی بعد از فرار از ایران بارها تهدید کرده بود که با رفتن من، ایران «ایرانستان» خواهدشد، او آنقدر از سیاست سررشته داشت که بداند با تضعیف حکومت مرکزی، اقلیتهای قومی در استانهای مرزی تبدیل به مؤثرترین ابزار مخالفان نظام جدید خواهند شد؛ حادثهای که اجرای آن دقیقاً 24 ساعت بعد از پیروزی انقلاب کلید خورد.
روز 23بهمن 57 چریکهای فدایی خلق با عَلَم حمایت از «خلق ترکمن» در شمال کشور در منطقه گنبد و ترکمن صحرا دست به شورش زدند. یک روز بعد و در 24 بهمن شهرهای کردنشین در غرب کشور دستخوش آشوب و هرج و مرج شد و قبل از آنکه حکومت مرکزی فرصت عکسالعمل پیدا کند، پادگان نظامی شهر مهاباد توسط عوامل حزب دموکرات کردستان اشغال و تمامی تسلیحات سبک و سنگین آن به غارت رفت.
بلافاصله پس از آن، سیستان و بلوچستان در شرق کشور توسط عوامل تحریک شده به آشوب کشیده شد.
پیش از آنکه دولت موقت و نیروهای انقلابی فرصت بررسی اوضاع را در این مناطق پیدا کنند، خبر رسید استان خوزستان در جنوب کشور توسط گروهی با عنوان «خلق عرب» دچار بینظمی و اختلال گشته است.
قائله گنبد در شمال و سیستان در شرق با کمترین خسارت و کوتاهترین زمان خاتمه یافت ولی کردستان و بخشی از شهرهای آذربایجان غربی به تصرف نیروهای ضد انقلاب درآمد و برای بازپسگیری آنها خونهای فراوانی به زمین ریخته شد.
* اشغال پادگان مهاباد
در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی مردم ایران، پادگانهای ارتش با حجم انبوهی از سرمایه و سلاح در خطر بودند. مردم و گروههای مختلف هم تعداد زیادی سلاح داشتند که مایه نگرانی شدید بود.
امام خمینی(ره) خطر را همان روزها حس کرد، روز 22 و 23 بهمن چند بار به مردم پیام داد که اسلحهها را به حکومت تحویل دهند و از حمله به پادگانها خودداری کنند.
پس از آن در بیشتر شهرها مردم اسلحهها را تحویل دادند و گروهی نظامی یا گروهی مردمی مأمور حفاظت از پادگانها شدند. در برخی شهرهای مناطق مرزی (مثل استان خوزستان) و مناطق کردنشین گروههایی اسلحه را زمین نگذاشتند. در شهرهای کردنشین، گروههای سیاسی جنگ قدرت راه انداختند و دو روز بعد از پیروزی انقلاب (24 بهمن) خبر دادند احزاب دموکرات و کومله پادگان مهاباد را محاصره کردهاند. اخبار نگرانکننده دیگری هم بود؛ از جمله در برخی شهرهای استانهای کردنشین، به کلانتریها و مراکز نظامی حمله کرده بودند.
مذاکرات هیات حسن نیت با سران گروههای سیاسی معاند. عزالدین حسینی رهبر معنوی حزب کومله و داریوش فروهر سرپرستی دو طرف را بر عهده داشتند.
چند روز بعد از سقوط پادگان مهاباد (دوم اسفند 1357 ش) دولت موقت پس از مشورت با امام(ره)، داریوش فروهر، وزیر مشاور را به کردستان فرستاد تا با مردم منطقه و نمایندههای گروهها گفتوگو کند.
امام خمینی(ره) شیخ حسین نوری را هم که مدتی در کردستان تبعید بود به آنجا فرستاد تا به عنوان نماینده او سخن مردم را بشنود.
گروههای ضدانقلاب نمیخواستند مذاکره کنند. معتدلترینشان در آن زمان حزب دموکرات بود که با جمهوری اسلامی گفتوگو میکرد و باقی گروهها آنها را سازشکار مینامیدند.
اواخر اسفند این گروه هم اعلام کرد: «خلق کرد فقط خودمختاری میخواهد. هدف ما ایجاد یک جامعه سوسیالیستی است».
هیاتهای بیشتری از پایتخت راهی کردستان شدند. فروردین 1358 آیتالله طالقانی که محبوبیت زیادی میان مردم و گروههای سیاسی داشت در میدان شهر سنندج سخنرانی کرد و گفت: «مردم میتوانند خود انتخابات برگزار کنند و شهرشان را اداره کنند.»
همه استقبال کردند، حتی دموکرات و کومله. در انتخابات شورا همه لیست دادند؛ از بازاریهای شهر تا گروههای مختلف مردمی و سیاسی. انتخابات را هم با نظارت خودشان برگزار کردند و گروههای پراکنده که به انقلاب گرایش داشتند. رأی بیشتری آوردند، ترویج ناامنی و دامن زدن به جو وحشت تنها راه خروج از بنبست برای مخالفان انقلاب بود که رأی نیاورده بودند.
اوضاع شهرهای مختلف مناطق کردنشین از قصر شیرین تا اشنویه بحرانی شد و ضدانقلاب با حمله به مراکز نظامی شهرها را یکی پس از دیگری میگرفت، 23 تیر سال 1358 به مریوان حمله کردند.
در شرایط بحرانی کشور، انقلابیها از زن و مرد به مناطقی میرفتند که احساس میکردند انقلاب به حضورشان نیاز دارد. کردستان از همین مناطق بود و تعداد زیادی از انقلابیون به آنجا رفتند.
* بحران پاوه
پاوه، در جنوبیترین منطقه کردستان و شمال کرمانشاه، از شهرهای کردنشین بود که مردمش سپاه تشکیل داده بودند. ضد انقلاب 25 مرداد پاوه را محاصره کردند. پاسداران بومی شهر و 60 سپاهی تهرانی (معروف به دستمال سرخها) و دکتر چمران نماینده دولت و همراهانش در محاصره ضد انقلابی بودند که وعده قتل عام آنها را میدادند.
اصغر وصالی (نفر چهارم از سمت راست) فرمانده دستمال سرخ ها بود
چمران، پاسداران، نیروهای ژاندارمری و مردم انقلابی شهر در پاوه مقاومت میکردند. مهاجمان بیمارستان شهر را در ورودی شهر گرفتند و مدافعانش را (که بسیاری مجروح بودند) پشت دیوار بیمارستان تیرباران کردند. بعد بدنهای بیجانشان را سر بریدند و دست و پای بعضی را هم بریدند. جنازهها را هم از سردخانه بیرون آوردند و قطعه قطعه کردند. سرنوشتی که اگر ضد انقلاب شهر را میگرفت در انتظار تمام مدافعان مسلمان شهر بود.
نزدیک بود آخرین مقاومتهای مدافعان درهم شکسته شود که 7 صبح رادیو خبر مهمی را اعلام کرد.
شهادت جمعی از پاسداران به دست گروهک های کومله و دموکرات در کردستان
امام خمینی در پی حوادث پاوه پیام مهمی صادر کرده بودند: «... به دولت و ارتش و ژاندارمری اخطار میکنم اگر با توپها و تانکها و قوای مجهز تا 24 ساعت دیگر حرکت به سوی پاوه نشود، من همه را مسئول میدانم»
با فرمان امام، هیجان سراسر ایران را فرا گرفت. هزاران نفر پشت در ساختمان نخست وزیری فریاد میزدند و اسلحه میخواستند تا خودشان را به پاوه برسانند. پاوه آزاد شد و آنچه بیش از همه در این ماجرا به چشم آمد، قدرت امام در بسیج مردم در مواقع حساس بود.
آیت الله خامنهای در این باره میگوید: «امام اعلام کرد که مردم بروند پاوه را از دست دشمنان خارج کنند؛ مرحوم شهید چمران به خود من گفت به مجرد اینکه پیام امام از رادیو پخش شد، ما که آنجا در محاصره ی دشمن بودیم، احساس کردیم که دشمن دارد شکست میخورد. بعد از چند ساعت هم سیل جمعیت به سمت پاوه راه افتاد. من ساعت چهار و پنج همان روز در خیابان به طرف منزل امام میرفتم، دیدم اصلا اوضاع دگرگون است. همین طور مردم در خیابانها سوار ماشینها میشوند و از مراکز سپاه و مراکز مربوط به اعزام جبهه، به جبههها میروند».
مردم و نیروهای نظامی به پاوه سرازیر شدند و پاوه را آزاد کردند و پس از آن شهرهای دیگر را نیز در اختیار گرفتند و کردستان مدتی روی آرامش دید.
* معرکه گردان اصلی قائله خوزستان
در پی درگیریها و جنگهای خونین؛ حدود 18 ماه بعد گروههای انقلابی توانستند آرامش و امنیت نسبی را در این مناطق ایجاد کنند ولی شرایط در استان خوزستان کاملاً با دیگر نقاط آشوبزده کشور متفاوت بود، زیرا همه اتفاقات در آن نقطه از کشور صرفاً مقدمهای برای فاجعهای بزرگتر بود.
در خرمشهر مخالفان شاه چند گروه بودند. گروهی که روی عربیت تکیه داشتند و با عراق هماهنگ بودند. گروهی مذهبیهای پولدار بودند با گرایش انجمن حجتیه که بیشتر دغدغه مبارزه با بهاییها را داشتند.
خلق عربیها را ساواک سرکوب کرد و انجمن حجتیهها هم وقتی مبارزه داغ شد کنار کشیدند. گروهی هم پیرو امام خمینی بود.
* کمیته خرمشهر
آیتالله شیخ بشیر خاقانی از دیگر روحانیهای شهر فعالتر و معروفتر بود و بسیاری از مردم منطقه به مرجعیت قبولش کرده بودند و در کشورهای عربی همسایه مانند کویت، عراق و عربستان نیز دوستدارانی داشت.
برخی انقلابی شیخ را قبول داشتند و برخی کمتر. شیخ میگفت: خشونت و خونریزی نباشد و به نهضت امام در در سال 42 انتقاد داشت.
انقلابیون شهر دلنگران خلق عرب بودند که بعد از انقلاب دوباره جان گرفته و دور شیخ را گرفته بودند، مضاف بر اینکه کسانی که شیخ در کمیته منصوب کرد، بدسابقه بودند. شهر اعتراض کرد و دعوا بالا گرفت. کمیته منحل شد کمی بعد خلق عربیها ستاد رزمندگان خلق عرب را تشکیل دادند.
هر کدام در 50 متری کمیته سابق تشکیلاتشان را بر پا کردند و هر روز درگیری و بحران در شهر بیشتر میشد، خرابکاریها و انفجارهایی نیز صورت میگرفت که رد پای گروه خلق عرب در آن بود.
انقلابیها از شیخ انتظار داشتند تا به خرابکاری های خلق عرب اعتراض کند ولی شیخ مدارا میکرد و انقلابیها از او دورتر میشدند. دور پیرمرد را معجونی از آدمها گرفته بودند، هم مردم، هم خلق عربیهای کارکشته.
بعدها اسناد لانه جاسوسی که منتشر شد معلوم شد آمریکاییها نیز کسانی را به خرمشهر مأمور کرده بودند تا از آب گل آلود ماهی خودشان را بگیرند.
طیفهای مختلفی از جمله مردم و خلق عربیهای کارکشته اطراف شیخ شبیر خاقانی را گرفته بودند
نخست وزیر به خرمشهر آمد و با شیخ که به تدریج رهبر جریان معترض شناخته میشد دیدار کرد.
دریادار مدنی (استاندار خوزستان) هم ارتش را به خرمشهر کشاند و حرفهای تهدید آمیز زد که بسیاری را در خوزستان تحریک کرد.
بحران بالا گرفت و امام خمینی(ره) برای شیخ نامه نوشت: «از زحمات جنابعالی در آن نواحی متشکرم. جنابعالی میدانید که در اسلام عزیز هیچ مسائل طائفهای مطرح نیست و مسلمین همه با هم برادر و ید واحده هستند...
من از زمزمههایی که در بعضی از نواحی کشور در کار است برای شکاف بین طوایف مسلمین بسیار متأسف و متأثرم. ما برادران عرب را به جان و دل خواهان، و آنان را از خود و خود را از آنان میدانیم. من خدمت گذار ملت هستم و این چند روز آخر عمر را وقف خدمت به برادران اسلامی خود نمودم از خداوند تعالی وحدت کلمه و ایمان راسخ همه را خواستارم.»
معرکه گردان اصلی قائله خوزستان حاکم تازه به دوران رسیدهای به نام «صدام حسین» بود.
* نابسامانی مرکز سیاسی انقلاب
علاوه بر آشوب در شهرهای مرزی ایران، اوضاع در پایتخت و مرکز سیاسی انقلاب نیز چندان به سامان نبود و اختلاف میان نیروهای انقلابی و دولت موقت هر روز بیشتر میشد.
سیاست مهندس بازرگان و تیم همراهش مماشات و مدارا بود در حالیکه مردم توقع برخوردی انقلابی با مشکلات و ضد انقلاب را داشتند.
آمریکا شاه را به بهانه درمان به کشورش پناه داد و مردم خواهان برخورد جدی و قطع رابطه با آمریکا بودند اما دولت بازرگان به دنبال مذاکره با این کشور بود.
شهید بهشتی میگوید: «وظیفه انسانی و انسان دوستی آمریکا اگر به راستی آن را میفهمد این است که این فرد را تحویل دادگاه عدل و انتقام اسلامی ایران بدهد و بیش از این خودش و ملت ما را به دردسر نیندازد».
عاقبت در کشمکش میان دولت و مردم روز 13 آبان 85 طی تظاهراتی که از سوی طبقات مختلف مردم برای محکومیت اقامت شاه در آمریکا برگزار شده بود، گروهی موسوم به «دانشجویان خط امام» با برنامهریزی قبلی به داخل سفارت آمریکا در مرکز تهران هجوم برده و تمامی کارکنان و دیپلماتهای آمریکایی را به گروگان گرفتند.
13 آبان 58 «دانشجویان خط امام» با برنامهریزی قبلی به داخل سفارت آمریکا در مرکز تهران هجوم برده و تمامی کارکنان و دیپلماتهای آمریکایی را به گروگان گرفتند.
هاشمی رفسنجانی در این خصوص میگوید: «ما وقتی با قضیه گروگانگیری مواجه شدیم، واقعش این است که نمیدانستیم و در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتیم و روزهای اول فکر میکردیم قضیه به سادگی حل بشود و تمام بشود».
ساعت پانزده و چهل دقیقه روز چهاردهم آبان ماه 1358، حجتالاسلام سیداحمد خمینی، وارد محوطه اشغالی سفارت آمریکا شد و مورد استقبال دانشجویان قرار گرفت.
دانشجویان مسلمان پیرو خط امام که از روز گذشته سفارت آمریکا را تصرف کرده بودند در اعلامیه شماره 9 خود از سیداحمد خمینی دعوت کردند تا برای آگاهی از چگونگی اوضاع داخل سفارت به دانشجویان بپیوندند.
سیداحمد خمینی هم این دعوت را پذیرفت و عصر همان روز وارد سفارت آمریکا شد. سیداحمد خمینی سپس در یک مصاحبه مطبوعاتی که در همان جا برگزار شد، شرکت کرد. او در آن مصاحبه گفت: «من به دعوت برادران پیرو خط امام به اینجا آمدهام اما هنوز با آنها گفتوگویی انجام ندادهام.»
وقتی درباره پیام امام برای دانشجویان سؤال شد، فرزند امام گفت: «تمام مردم ایران از این عمل پشتیبانی میکنند.»
او افزود: «به نظر من اقدام دانشجویان، اشغال سفارت آمریکا محسوب نمیشود بلکه جوانان دلیر ما لانه جاسوسی را تصرف کردهاند تا اشغالگران را بیرون رانند.»
بعد از سخنرانی امام در حمایت از اقدام دانشجویان مردم به پشتیبانی گسترده از این حرکت پرداختند و با راهپیماییهای گسترده و شبانهروزی در اطراف سفارت حمایت خود را از آنان اعلام کردند.
دولت اما بلافاصله موضع گرفت و به آمریکاییها پیام داد خیلی زود ماجرا را فیصله خواهد داد ولی با تأیید حرکت دانشجویان از سوی امام، ماجرا شکل دیگری به خود گرفت.
پس از چندی امام خمینی در سخنانی اعلام کرد زنان و سیاهپوستانی که در میان گروگانها بودند آزاد و بقیه که ارکان سفارت آمریکا در تهران بودند باقی میمانند.
مهندس بازرگان پیش از اشغال سفارت آمریکا چند باری استعفا داده بود اما جدیترین استعفای او و دولتش هنگامی بود که احساس کردند در مسئله سفارت هم نمیتوانند دخالت کنند، این بار امام هم استعفایش را پذیرفت.
* ماجرای امام و بازرگان
امام خمینی مهندس بازرگان را سالها قبل از پیروزی انقلاب اسلامی میشناخت و به پیشنهاد شورای انقلاب او را اولین نخست وزیر انقلاب کرد اما در روزهای بحرانی پس از پیروزی انقلاب مشکلات زیاد، رابطه امام و مهندس بازرگان را سرد و تیره کرد.
امام در حکم نخست وزیری بازرگان نوشته بود که بدون در نظر گرفتن گرایشات حزبی، او را مامور تشکیل دولت کرده است اما بازرگان میگفت: «آنها که انقلاب کردهاند کنار بروند تا ما آرامآرام اوضاع را سامان دهیم».
کابینه او را همفکرانش در نهضت آزادی و جبهه ملی تشکیل میدادند. از نیروهای انقلابی نزدیک به طیف روحانی شورای انقلاب کسی در کابینه اش راه نداشت.
آیتالله خامنهای از اعضای روحانی در شورای انقلاب آن روز میگوید: «خود ما هم نمیدانستیم مهندس بازرگان در چه وضعیتی است. ما بعد از آن که با ایشان مشغول به کار شدیم، تدریجا نقاط اختلاف و افتراق خودمان با ایشان را ملاحظه کردیم».
* مخالف نهادهای انقلابی
مهندس بازرگان معتقد بود دخالت جوانان تند انقلابی امور کشور را مختل میکند و با نهادهای انقلابی چالش داشت، به دانشجویانی که میخواستند جهاد سازندگی تشکیل دهند گفته بود بهترین کمکی که میتوانم به شما بکنم این است که بگویم بروید درستان را بخوانید و حکومت را به ما واگذارید.
به تدریج اختلافات دولت موقت و نیروهای انقلابی بالا گرفت. از مسائل کردستان گرفته تا اداره ادارات تا تشکیل نهادهای انقلابی، قانون اساسی، صدور انقلاب و چندین مسئله دیگر ... اختلافاتی که چندان عجیب هم نبود و به دلیل دیدگاهها کاملا طبیعی می نمود. امام در ابتدا هم از دولت موقت حمایت میکرد و هم از جوانهای انقلابی تا در این چالش تعادل برقرار شود.
* اختلاف با تصویب طرح ولایت فقیه بالا گرفت
بحث ولایت فقیه در قانون مطرح شد و مردم هم به قانون اساسی رای دادند. به تدریج دولت موقتیها با امام هم اختلاف پیدا کردند. آنها از امام انتظار داشتند مطابق سلیقه آنها حرف بزند و عمل کند. حمایتهای امام را کافی نمیدیدند و گاه وعدهها و توصیههای امام را مختلف کنندهی کارشان میدیدند. چند بار استعفا دادند که امام نپذیرفت.
آیتالله خامنهای میگوید: «اوایل خیال میکردیم اگر مهندس بازرگان استعفا کند، تمام ایران به هم میخورد به تدریج به فکر تشکیل به اصطلاح دولت سایه افتادیم و یک لیستی فراهم کردیم تا اگر یک روزی مهندس بازرگان آمد و گفت: من دیگر نیستم، دستمان توی حنا نماند».
عمر دولت موقت به یک سال نرسید و امام در تاریخ 15 آبان 58 استعفای بازرگان را پذیرفت.
* استعفا
روز پس از اشغال سفارت آمریکا دولت موقت دوباره استعفا داد و امام پذیرفت. هاشمی رفسنجانی میگوید: «تیغ تیز اعتراضات دانشجویان بعد از تصرف سفارت آمریکا، متوجه دولت موقت و مهندس بازرگان شد؛ آن ها حتی مدعی شدند که در داخل سفارت به اسناد و مدارکی دست یافتهاند که نشان میدهد، دولت بر خلاف مسیر امام و انقلاب حرکت میکند. آقای بازرگان تا پیش از این تاریخ و به دلایل مختلف دو سه بار قصد استعفا کرده بود، اما هر بار، امام با آن مخالفت کرده بودند، این بار نیز امام چندان راضی به پذیرش این استعفا نبودند».
اما وقتی این استعفا در تاریخ 14 آبان 1358 مکتوب شد و این احتمال قوت گرفت که هدف استعفا تحت فشار قرار دادن امام و شورای انقلاب است، امام با این درخواست موافقت کردند و در جلسهای که در تاریخ 15 آبان 1358 با حضور آقایان بهشتی، موسوی اردبیلی و باهنر برای بررسی این موضوع تشکیل شده بود فرمودند، من عقیدهام این است که استعفا را بپذیرم و همین طور نیز عمل کردند.
با استعفای دولت بازرگان در فردای همان روز ماجرای گروگانگیری در سفارت آمریکا ابعاد دیگری به خود گرفت.
هیأت حاکمه آمریکا که همه قدرت و اعتبار خود را در منطقه و حتی در جهان در معرض خطر میدید بیکار نشست. یکی از راه حلها و گزینههای پیشرو اقدام نظامی بود.
در 5 اردیبهشت 1359(24 آوریل 1980) هواپیماها و بالگردهای آمریکایی برای آزادی 53 گروگان در تهران وارد فضای پروازی ایران شدند.
در هنگام اجرای عملیات با ورود به حریم هوایی ایران یکی از بالگردها در 120 کیلومتری راور کرمان دچار نقص فنی شده و به اجبار فرود میآید و سرنشینان آن به بالگردی دیگر منتقل میشوند و همان بالگرد نیز دچار نقص فنی شده و به ناچار به ناو هواپیما بر باز میگردد.
6 هواپیما و 6 بالگرد دیگر خود را به طبس رسانده و در تاریکی شب در منطقهای دور افتاده بدون متوجه شدن نیروهای نظامی ایرانی فرود میآیند.
در حین سوختگیری یکی دیگر از بالگردها دچار نقص فنی شده و در مجموع در حالیکه هنوز عملیات آغاز نشده، 3 فروند بالگرد از دست رفته بود.
پس از تماس با مرکز عملیات، کارتر دستور بازگشت نیروها را میدهد؛ ولی هنگام برخاستن هواپیماها و بالگردها توفانشن آغاز شده و یک هواپیمای سی130 و یک بالگرد سیاچ-53 به هم خورده و هر دو آتش میگیرند که در این حادثه 8 نفر از نیروهای آمریکایی در آتش سوخته و باقیمانده نیروها خود را به ناوهواپیمابر کلاس «نیمیتز» میرسانند و بدینترتیب عملیات شروع نشده بطور کامل شکست می خورد.
بقایای تجهیزات و جنازههای عملیات پنجه عقاب در صحرای طبس
شکست عملیات نظامی طبس ضربه بزرگی به حیثیت و اعتبار سیاسی نظامی آمریکا زد. ایران به بزرگترین معضل آمریکا در منطقه حساس و نفت خیز خاورمیانه تبدیل شده بود و آنها برای ماندن در منطقه چارهای جز نابودی یا تسلیم انقلابیها در ایران نداشتند.
* کودتای نقاب در نطفه خفه میشود
درست در کمرکش این حوادث توطئه دیگری در حال شکلگیری بود که اگر به ثمر مینشست حمامی از خون سراسر کشور را فرا میگرفت. نیمههای یک شب گرم تابستانی در 18 تیر 59 درب منزل یکی از یاران نزدیک امام به نام آیت الله خامنهای که آن روزها امام جمعه تهران بود در محله قدیمی خیابان ایران به صدا درآمد:
ایشان در این باره می گویند: «شبی حدود اذان صبح، دیدم درب منزل ما را میزنند، بشدت هم میزدند، من از خواب بیدار شدم، [گفتند] یک ارتشی آمده و میگوید با شما یک کار واجب دارد... گفت کار واجبی دارم و فقط به خودتان میگویم. گفت کودتایی قرار است انجام شود.»
آیت الله خامنهای نقل میکنند که خلبان به ایشان گفته کودتا قرار است «امشب» یا «فردا شب» صورت بگیرد. چون هاشمی رفسنجانی آن شب در منزل آیت الله خامنهای بود، ماجرا را برای او نیز نقل میکند و به محسن رضایی تلفن میکند که فوراً به منزل او برود.
ماجرا از این قرار بود:
سروان حمید نعمتی -یکی از عوامل اصلی کودتا- خلبانان را مطمئن کرد که برنامهریزیهای انجام شده و پاریس ترتیب همه کارها را داده است.
نعمتی نقشه ایران را باز کرده و انگشتش را روی تهران میگذارد و به آنها میگوید:« مأموریت ما فتح پایتخت است، فتح تهران به معنای پیروزی در سراسر کشور است. مبدأ حرکت پایگاه نوژه همدان انتخاب شده چرا که هواپیماهای نظامی در آن بسیار و فاصله آن تا تهران کوتاه است. هماکنون 12 تیم آماده تصرف نوژه هستند، نعمتی به خلبان توضیح داد هدف ما بمباران جماران، مهرآباد، نخست وزیری، ستاد مرکزی سپاه پاسداران، ستاد مرکزی کمیته انقلاب در بهارستان، پادگان ولیعصر، پادگان امام حسین، پادگان خلیج کمیته انقلاب منطقه 9 و 14 کاخ سعدآباد و پادگان جوانان لویزان است.»
وی سپس خطاب به یکی از خلبانان میگوید: مأموریت شما فقط بمباران جماران است، ما سقف تلفات این بمبارانها را 5 میلیون نفر تخمین زدهایم.
خلبان شوکه میشود. به او گفته بودند هدف، سرنگونی حکومت است اما اکنون یک قتل عام تمام عیار را برایش ترسیم میکنند. توجیه نعمتی این بود که هر حرکتی بهایی دارد و نیاز باشد بیشتر از این نیز تلفات خواهیم داشت.
خلبان با بمباران جماران مخالف کرد و گفت: به جایش جام جم را خواهم زد. اما تشویش و نگرانی به جانش افتاده و احساس بلاتکلیفی میکرد و دو دل بود.
سروان نعمتی به او اطمینان داد که همه حتی کسانی که تصورش را نمیکنند ( از آیتالله شریعتمداری نیز نام میبرد) با کودتا همراه هستند».
مادر خلبان مردد، تنها کسی بود که متوجه پریشانی فرزند میشود، خلبان در مقابل سؤالات مادر تاب نمیآورد و نقشه کودتا را فاش میکند.
ساعت از نیمه شب گذشته بود و مادر آخرین هشدار را به فرزندش داد. به او میگوید: شیرم را حرامت میکنم اگر مسئولان را خبر نکنی. خلبان تصمیمش را گرفت. یادداشتی حاوی مهمترین اطلاعات کودتا به دست برادر داد تا اگر خودش نتوانست کاری انجام دهد برادرش اقدام کند.
سپس خانه را به قصد بیت امام در جماران ترک کرد. ساعت از یک بامداد گذشته بود و او حتی موفق به یافتن تلفن بیت امام نمیشود.
گزینه بعدی او آیت الله خامنهای بود که به عنوان نماینده امام بارها و بارها او را در پایگاه دیده بود ولی دسترسی به ایشان نیز آسان نبود.
سرانجام با سپاه پاسداران مستقر در پایگاه ولیعصر تماس گرفت و گفت: موضوع بسیار مهمی است و به احدی نخواهم گفت جز آقای خامنهای.
پاسداران تلاش کردند او را وادار به سخنگفتن کنند اما خلبان مقاومت کرد و تنها برای نشان دادن اهمیت موضوع گفت: من خلبان هواپیمای جنگی هستم و خطر بزرگی کل کشور را تهدید میکند.
عاقبت پاسداران او را به کمیته مستقر در سه راه امین حضور بردند، منزل آیتالله خامنهای جایی در کوچه پس کوچههای خیابان ایران بود. ساعت از 2 بامداد گذشته بود که نگهبانان آیتالله خامنهای را بیدار کردند.
ایشان ابتدا با شک و ظن به حرفهای خلبان گوش داد. آنچه خلبان برای ایشان ترسیم کرد آنچنان هولناک و عظیم بود که نمیتوانست تا اثبات ادعای او تا فردا صبر کند.
با محسن رضایی به عنوان فرمانده اطلاعات سپاه تماس گرفته می شود. او تنها کسی بود که به سرعت میتوانست بفهمد حرفهای خلبان مقدمه یک دسیسه است یا حقیقتی تلخ که باید به سرعت دست به اقدام زد.
به فاصله چند ساعت با نقشهای دقیق عوامل کودتا در پارک لاله، جاده همدان و پایگاه نوژه که محل قرارشان بود دستگیر شدند.
به این ترتیب طرح توطئهای عظیم و مرگبار کشف و خنثی میشود.
شاید بتوان گفت تنها دشمنی که از شکست کودتا در ایران خوشحال شد صدام، حاکم عراق بود چرا که اوضاع نابسامان ایران بهترین فرصت را برای تحقق آرزوهای دور و درازش در اختیار او گذاشت.
صدام که بارها برای حمله به ایران از غرب چراغ سبز گرفته بود این بار کاملاً امیدوار شد که دشمنان ایران چارهای جز پذیرش پیشنهاد او را ندارند.
غرب نیز با شکستهای متوالی که در رویارویی با ایران متحمل شده بود چارهای جز حمایت صدام برایش باقی نمانده بود این اجماع بعد از شکست کودتای نوژه وارد مرحله جدیدی شد.
متن پیش رو، قسمت دوم این گزارش است که به مرور مهمترین حوادث ماههای ابتدای جنگ تا نبرد سوسنگرد میپردازد.
* فهد شمشیر را به صدام می دهد
شاید یکی از کسانی که از کشف و شکست توطئه «کودتای نقاب» در ایران خوشحال شد، «صدام حسین» حاکم بعثی عراق بود چرا که اوضاع نابسامان ایران، بهترین فرصت را برای تحقق آرزوهای دور و درازش در اختیار او میگذاشت.
صدام که بارها برای حمله به ایران از غرب چراغ سبز گرفته بود این بار کاملاً امیدوار شد که دشمنان ایران چارهای جز پذیرش پیشنهاد او را ندارند.
غرب نیز با شکستهای متوالی که در رویارویی با ایران متحمل شده بود چارهای جز حمایت صدام برایش باقی نمانده بود و این اجماع بعد از شکست «کودتای نقاب» وارد مرحله جدیدی شد.
بلافاصله صدام که از خوفناکترین و منفورترین حاکمان جهان عرب بود، به یکباره تبدیل به سرداری فداکار میشود و وقتی در اواسط مرداد 1359 در حاشیه اجلاس سران عرب در طائف عربستان، هدیه شاهانهای از « ملک فهد» پادشاه سعودی دریافت کرد از چراغ سبز آمریکا و اعراب کاملاً مطمئن شد.
صدام حسین شمشیر اهدایی فهد را در دست میگیرد
هدیهی شاه سعودی در ظاهر، یک قبضه شمشیر عربی بود اما به همراه آن یک بسته اطلاعاتی اهدایی از جانب آمریکاییها، شامل آخرین اطلاعات از امکانات، تسلیحات و تجهیزات ارتش ایران نیز در اختیار صدام قرار میگیرد و حالا او در آستانه آغاز جنگی بزرگ ایستاده است.
اهداف حمله مشخص بود: «تصرف اروندرود»، «جدایی خوزستان از ایران» و سرانجام «تجزیه ایران و سقوط نظام مردمی آن».
در تابستان 59، برژینسکی مشاور امنیت ملی آمریکا پای این اهداف را مهر تایید میزند تا صدام اطمینان یابد حمله به ایران هیچ واکنش جهانی علیه او به دنبال نخواهد داشت.
*افول قدرت ارتش ایران در سال 1359
آن روزها از ارتش ایران که بین سالهای 1352 تا 1356 با صرف دهها میلیارد دلار مبدل به قدرت اول خاورمیانه شده بود، تنها سایهای کمرنگ و کم تحرک برجای مانده بود و برای مثال، در شهریور سال1359، از 385 عراده تانک سازمانی لشکر 92 اهواز که مجهزترین لشکر زرهی ارتش قبل از انقلاب بود، فقط 38 تانک آماده عملیات بودند.
جدای از این مشکلات، دولت بازرگان با اعلام عدم نیاز به تجهیزات نظامی، اغلب قراردادهای خرید، از قبیل خرید هواپیماهای اف 16 از آمریکا، خرید 6 فروند زیر دریایی از آلمان، تمامی خریدهای نظامی از آمریکا و دیگر کشورهای غربی را لغو کرد؛ خدمت سربازی از 24 ماه به 12 ماه کاهش یافت و ضمن ریزش شدید نیرو در ارتش و تصویب قانون «خدمت در محل تولد»، اغلب کادر رسمی ارتش در پادگانهایی کاملاً نامناسب و بیارتباط با تخصص خود مشغول خدمت شدند.
صدام و حامیان او از همه این اتفاقات آگاه بودند و بر اساس همین علم و آگاهی بود که او نوید فتح 3 روزه خوزستان را داد.
*آغاز 8 سال نبرد نابرابر
روز 31 شهریور 1359 رأس ساعت 12 ظهر و بعد از آنکه ملک حسین (شاه اردن) در کنار صدام اولین گلوله نمادین را به نشانه آغاز جنگ با ایران شلیک می کند، 192 فروند هواپیمای جنگی عراق از پایگاههای مختلف این کشور به قصد بمباران اهداف مشخص در ایران به پرواز در آمدند.
ساعت 1 و 45 دقیقه به وقت تهران، فرودگاه اهواز توسط 6 میگ عراقی بمباران شد. یک ربع بعد فرودگاه تبریز؛ 10 دقیقه پس از آن فرودگاه مهرآباد تهران؛ نیم ساعت بعد پایگاه شکاری همدان و به همین ترتیب با فواصل زمانی کوتاه پالایشگاه و نیروگاه تبریز؛ سپس کرمانشاه، اصفهان، امیدیه، پایگاه شکاری دزفول شیراز و چند نقطه دیگر توسط هواپیماهای عراقی بمباران شدند.
هنگام انجام این عملیاتها، هیچ نیرویی در کشور آمادگی دفاع نداشت و انتشار خبر از رادیو، جامعه ایران را در بهت، حیرت و نگرانی عمیق فرو برد.
صبح روز بعد، 3 سپاه در قالب بیش از 12 لشکر از ارتش عراق با تمامی امکانات سنگین نظامی از خطوط مرزی ایران عبور کرده و به سمت شهرها به راه افتادند.
این شرایط در حالی بود که آحاد مردم، اطلاعی از وضع نابسامان نیروهای مدافع در مرزها نداشتند و در طول نوار مرزی با عراق نیز تعداد نیروهای نظامی آنقدر اندک و ناچیز بود که پیش روی نیروهای عراقی بیشتر شبیه یک راهپیمایی پیش از مانور بود تا یک حمله نظامی و مقاومت اندک نیروهای بومی و تعداد معدودی نیروی نظامی پراکنده، تأثیر قابل ملاحظهای بر پیشروی سریع ارتش مجهز و آماده عراق نداشت.
در برخی شهرها مانند هویزه، بوستان و سوسنگرد به قدری پیشروی دشمن سریع بود که اغلب مردم بومی یکجا به اسارت دشمن درآمدند. در روز دوم مهر نیز «سومار»،«نفت شهر»، «مهران»، «قصر شیرین» و «میمک» در تصرف کامل دشمن قرار گرفت. روز سوم و چهارم مهر، دشمن شهرهای «هویزه»، «بستان» و «سوسنگرد» را پشت سر گذاشت و به سرعت به سمت اهواز پیش میرفت.
*هرج و مرج در اهواز
در آغاز هفته دوم جنگ، اوضاع شهر اهواز به شدت آشفته بود. فاصله دشمن در برخی نقاط آنقدر به اهواز نزدیک بود که گلولههای توپ آنها به داخل شهر میرسید.
اهواز از زمین و هوا مورد هجوم گسترده قرار داشت و شدت آتش و هرج و مرج در این شهر به حدی بود که شایعه ورود عراقیها به داخل اهواز همه را به وحشت انداخت.
این وحشت چندان نابجا نبود، به ویژه آنکه خودروها و ادوات زرهی ارتش عراق با فراق بال شهر سوسنگرد را پشتسر گذاشته و در جاده آسفالت با سرعت به سمت اهواز پیش میرفتند.
اگر ترس و احتیاط بیمورد عراقیها نبود آنها پیشروی خود را در شب نیز ادامه میدادند و به احتمال زیاد صبح روز بعد اهواز در تصرف کامل آنها بود.
نیروهای عراقی هنگام غروب به منطقه حمیدیه در مرز سوسنگرد-اهواز رسیدند. فاصله این شهر تا اهواز فقط 25 کیلومتر است. با غروب خورشید، عراقیها در حمیدیه مستقر شدند تا صبح روز بعد با طلوع خورشید به پیشروی خود برای اشغال شهر ادامه دهند.
خبر به امام(ره) میرسد. ایشان بیپرده و صریح، حفظ و حراست از اهواز را برعهده جوانان شهر گذاشت و همین کافی بود تا نیروهای مقاومت بدانند همه چیز به عهده خود آنهاست.
آنها حالا به این نتیجه رسیدهاند که ارتش یک روزه بازسازی نخواهد شد و اگر شهر سقوط کند، ننگ آن بر پیشانی جوانانی است که بر بام خانههایشان شاهد اشغال خانه مادری خود توسط دشمن خواهند بود.
* اولین حماسه ماندگار
تنها نیروی کار آزموده سپاه اهواز، فردی به نام «غیور اصلی» بود. هسته اولیه نیروهایی که او توانست گردآوری کند از 50 نفر تجاوز نمیکرد. هیچ کس باور نداشت این تعداد اندک بدون تجهیزات،حمایت توپخانه و بدون تجربه نظامی و جنگ قادر به مقومت در مقابل چند تیپ مجهز زرهی دشمن باشد.
4 صبح روز بعد، این گروه اندک حماسهای آفریدند که برای همیشه در تاریخ مقاومت مردم ایران ثبت شد.
با شبیخون این نیروهای به دشمن، عراقیها آنچنان آشفته و پریشان شدند که با به جاگذاشتن تمامی خودروها و ادوات نظامیشان، قریب 90 کلیومتر یعنی تا مرز 2 کشور عقبنشینی کردند. شبیه این اتفاق که کمتر درباره آن صحبت شده در غرب رخ داد. در همان روزهای نخست جنگ، شهر ایلام و مرکز استان در آستانه سقوط قرار گرفت.
مرد جوانی به نام «ابراهیمی» فرماندار ایلام بود. او توانست با درایت از سد بنیصدر عبور کند و با حمایت شهید رجایی و آیتالله خامنهای به عنوان نماینده امام(ره) در شورای عالی دفاع، یک گروه کوچک ولی بسیار کارآمد از هوانیروز را در ایلام مستقر کند.
فرماندار ایلام خود میگوید: «توانستیم پشتیبانی 4 فروند هیلیکوپتر کبری، یک جترنجر، یک هلیکوپتر 214 را بگیریم. فرمانده این تیم، افسر جوانی به نام احمد کشوری بود. این نیروها در شروع جنگ هوانیروز بزرگترین قدرت بازدارنده و مهاجم بود».
نیروهای پیاده زرهی چارهای جز عبور از مناطق خاص را نداشتند و ارتش بعث نیز قصد داشت با عبور از درهای به نام «تنگ بینا»،خود را به شهر ایلام یعنی مرکز استان برساند.
فرمانده ایلام در این خصوص میگوید: «اگر عراق از تنگ بینا عبور میکرد و به دو راهی که یک طرفش به ایلام و یک طرف دیگرش به صالح آباد راه داشت میرسید و مستقر میشد، کل بخش مهران تا نزدیکی دهلران از کشور جدا شده و ارتفاعاتی به دست عراق میافتاد که ارزشی استراتژیک داشت. این یعنی هم شهر ایلام را تصرف میکرد و هم ارتباط ما از شمال به جنوب قطع میشد».
ابراهیمی برای جلوگیری از پیشروی نیروها هیچ نیرویی در اختیار ندارد جز همان واحد کوچک هوانیروز. موضوع را با خلبان کشوری در میان گذاشت و او پذیرفت با همه توان خود و همرزمانش ماشین جنگی دشمن را از کار بیندازد.
هر چند کشوری در این عملیات به شهادت رسید ولی ایلام از سقوط حتمی نجات یافت.
عملیاتهایی اینچنین که کاملاً خودجوش شکل میگرفت موجب شد عراق به اهداف خود در آغاز راه نرسد.
استاندار ایلام همچنین از یک درجهدار توپچی نام میبرد که اگرچه با دو سه قبضه توپ و چند سرباز حماسه آفرید ولی بعدها هم خودش هم نامش در تاریخ مکتوب جنگ محو شد.
در روزهای آغاز یورش دشمن، حوادثی از این دست، بسیار رخ داد ولی چاره نهایی جنگ این شیوه نبود، عراق اندکی به عقب برگشت، ولی خیلی زود با قدرت بیشتر به پیش میآمد. از سوی دولتمردان نیز چارهای اساسی اندیشیده نمیشد. چرا که اختلاف نظری عمیق و کاملاً متضاد برای مواجه با جنگ در میان آنها وجود داشت و تا زمانی که دو جناح در نظر و عمل به وحدت نمیرسیدند، امید صدام برای نیل به اهدافش تبدیل به یأس نمیشد.
*بنیصدر: زمین بدهیم و زمان بگیریم
نظر و رویکرد اول متعلق به ابوالحسن بنیصدر (رئیس جمهور و فرمانده کل قوا) و مشاوران او بود که اعتقاد داشتند باید زمین بدهیم و زمان بگیریم.
آیتالله خامنهای میگویند: «بنی صدر معتقد بود که طولانی شدن مدت [جنگ] به زیان دشمن است و زمان به نفع ماست و حرفی نیست برای اینکه یک مقداری آماده شویم و مجهز شویم زمین هم دادیم. غافل از اینکه ما آن روز هم زمین هم زمان، هر دو را از دست میدادیم و این واقعاً به نفع ما نبود و هرچه میگذشت دشمن در زمین مستقرتر میشد».
در مقابل این طرح، دیدگاه مقاومت همه جانبه به پشتوانه حضور آحاد مردم قرار داشت. اغلب شهرهای مرزی خواسته یا ناخواسته با جنگ درگیر شده بودند، مردان و جوانان همه این شهرها آماده دفاع از زادگاه خود بودند علاوه بر آن خیل عظیم داوطلبان از شهرهای مختلف آماده اعزام بودند.
*بنیصدر دستور داد تحت هیچ شرایطی ادوات در اختیار سپاه قرار نگیرد
کافی بود گروهها، سازماندهی و تجهیز شوند ولی بنیصدر کوتاه نمیآمد. به همین جهت به عنوان فرمانده کل قوا به همه ارکان ارتش دستور داده بود تحت هیچ شرایطی امکانات و ادوات و حتی اسلحه سبک در اختیار نیروهای مردمی و سپاه قرار نگیرد.
مردم بدون توجه به نگاه بنیصدر به جنگ، گروه گروه از اقصی نقاط کشور راهی مناطق جنگی میشدند و هر کدام از این گروهها با نام یا بدون نام، در گوشهای مستقر شده و تلاش میکردند به هر نحو ممکن در برابر دشمن بایستند اما مقاومت در جبههها، الزامات خود را میطلبید.
اغلب دست به دامن ائمه جمعه شهرهای خود میشدند، به هر وکیل یا وزیری دسترسی داشتند تماس میگرفتند و استمداد میطلبیدند ولی بینتیجه بود، در تهران نیز یاران نزدیک به امام(ره) سعی میکردند بنیصدر را برای یاری رساندن به نیروهای مردمی ترغیب کنند ولی این تلاشها چندان مؤثر نبود.
«چه باید کرد؟»
این سؤالی بود که اغلب مدیران و مسئولان طراز اول کشور از یکدیگر میپرسیدند. جالب اینجاست که هیچکدام از رجل سیاسی قدم به مناطق جنگی نگذاشته بودند و مهمترین کار مفید آنان در پایتخت، پاسخگویی به تلفنهای مکرر رزمندگانی بود که مدام فریاد میزدند و برای نجات شهرهای در آستانه سقوط استمداد میطلبیدند.
دشمن دوباره به «بستان» بازگشته بود، مردم هویزه را قتل عام کرده و موشکهای 9 متری به دزفول و اندیمشک شلیک میشد؛ خرمشهر و آبادان در معرض سقوط قرار داشت.
برخی بزرگان در تهران به دنبال بلندگویی میگشتند که ضمن تهدیدهای روزانه صدام و حامیانش، بنیصدر و حامیانشان را هم به باد انتقاد بگیرند، پنداری با این عمل، تکلیف شرعی و قانونی خود را در قبال مردم و تمامیت ارضی خود به انجام میرسانند.
از میان دولتمردان 2 نفر به فراست دریافتند که اگر در پایتخت بنشیند و به اینکه معجزهای رخ دهد دل خوش کنند، باید منتظر عواقبی باشند که کمترین خسارت آن تحمل خواری و خفت است که در زمان قاجار ملت ایران تجربهاش کرده بود.
یکی از این دو شخص، «سید علی خامنهای» روحانی میانسال و لاغر اندامی بود که به دلیل نزدیکیاش به امام(ره) و سخنرانیهای هفتگیاش به عنوان امام جمعه تهران عموم مردم او را میشناختند و دیگری دکتر مصطفی چمران با سوابق درخشانی که در لبنان و کردستان ایران داشت. هر دوی آنها به جز مسئولیتهای مختلف، نماینده مردم تهران در مجلس نیز بودند.
این 2 شخصیت بدون آگاهی و مشورت یکدیگر دقیقاً روز 12 مهر 1359 برای کسب اجازه از امام(ره) به جماران رفتند.
آیتالله خامنهای در خاطراتشان نقل میکنند: «موقعی که به بیت امام رسیدم چمران را دیدم. از او سؤال کردم چه کار داشتی؟ گفت: از امام اجازه گرفتم به جبهه بروم، به او گفتم صبر کن، من هم به همین دلیل آمدهام. اگر انشاالله امام موافقت کردند با هم برویم».
امام که بر شرایط آشفته جبههها کاملاً اشراف داشت، با اعزام آنان موافقت کرد و آیتالله خامنهای را بعنوان نماینده تامالاختیار خود در مناطق جنگی و شورای عالی دفاع معرفی میکند.
این اتفاق دقیقاً 13 روز بعد از حمله سراسری عراق رخ میداد.
غروب روز بعد، آنها با یک فروند هواپیمای C130 به اهواز رسیدند، نیروهای سپاه و بسیج که تقریباً با دست خالی میجنگیدند با حضور دائمی نماینده امام در مناطق جنگی جنوب امیدوار شدند.
آیتالله خامنهای بعدها در مصاحبهای میگوید: «ما تا میتوانستیم به بنیصدر فشار میآوردیم چون همه کلیدها دست او بود، بنیصدر هم اصلاً غمش نبود.»
شرایط بهویژه در شهرهای خوزستان هر روز وخیمتر میشد، نیروهای مردمی در آبادان و خرمشهر یا سوسنگرد و هویزه هر روز فریاد میزدند و استمداد میطلبیدند ولی کمک چندانی به آنان نمیشد.
در روزهای نخست، ایران توانست فقط پیشروی دشمن را کندتر کند ولی خرمشهر تا سقوط فاصله چندانی نداشت.
نماینده امام در مناطق جنگی، خطر قریب الوقوع سقوط خرمشهر را به بنیصدر هشدار داده بود اما با این همه، هیچ کمکی به نیروهای داخل شهر نرسید و در 4 آبان 59 خرمشهر به اشغال دشمن درآمد.
آیتالله خامنهای در سخنرانی دیگری میگوید: «آقا (بنیصدر) در روزنامه برداشته گفته خامنهای را -البته اسم نیاورده- و گفته فلانی را باید محاکمه کنید. در سرمقاله روزنامه عصر تهران اظهار کردند بنده را باید محاکمه کنند. چرا؟ چون من در فلان یا فلان مصاحبه گفتهام اگر طبق نظر روحانیون دلسوز خرمشهر عمل میشد، آن بخش از خرمشهر سقوط نمیکرد. بسمالله! محاکمه کنید. محاکمه کنید تا ما هم اجازه پیدا کنیم حرفهایمان را بزنیم ما هم اینقدر حرفها را در دلمان نگه نداریم، ای خدای بزرگ تو شاهدی ولله اینقدر حرف گفتنی برای گفتن هست که اگر گفته شود، ذهنیات بسیاری از مردم تصحیح خواهد شد. فقط به خاطر خدا و به خاطر گل روی امام و فرمان امام نمیگوییم و دهان را میبندیم».
همین پیروزی با تأخیر بود که عراق را تشویق کرد طرح اولیه خود را مبنی بر عبور از سوسنگرد و عبور از اهواز مجدداً اجرایی کند.
20 روز پس از سقوط خرمشهر یعنی در 23 آبان 59 خبر رسید نیروهای عراقی به دروازههای شهر سوسنگرد رسیده و عن قریب محاصره شهر کامل و سقوط خواهدکرد.
در حقیقت یک نیم دایره از شمال و یک نیم دایره از جنوب کاملاًسوسنگرد را محاصره کرده بودند. یک راه به سوسنگرد وجود داشت که آن راه کرخه بود که از داخل کرخه نیروهایی میتوانستند بروند.
عداد مدافعان شهر از 200 نفر تجاوز نمیکرد. همین تعداد نیرو نیز از حال هم خبر نداشته و هر گروه در گوشهای از شهر مشغول دفاع بود. لحظه به لحظه فشار دشمن بیشتر میشد و هیچ نیروی کمکی در راه نبود. مهمات و ادوات نیز در حال اتمام است.
نبرد با تانکهای عراقی در خیابان طالقانی سوسنگرد
آیت الله خامنهای میگوید: «روز 23 آبان روز جمعه بود و ما در تهران جلسه شورای عالی دفاع داشتیم قبل از آنکه به جلسه بروم تلفنی از ستاد، سرهنگ سلیمی با ما تماس گرفت. با اضطراب گفت: سوسنگرد با شدت زیر فشار است و آتش فراوان هست و بچهها استمداد میکنند؛ من در جلسه شورای عالی دفاع مطرح کردم که اگر شهر را بگیرند بچهها شهید خواهند شد و خسارات شهادت این بچهها از خسارت از دست دادن شهر بیشتر است. زیرا شهر را دوباره خواهیم گرفت اما این بچهها دیگر از دست رفتهاند. بنیصدر گفت: من دنبال این قضیه هستم و دنبالش میروم و نگران نباشید. بعد هم زودتر جلسه را تمام کردیم که ایشان دنبال این کار برود و من هم دیگر خیالم جمع شد. این روز جمعه بود.»
روز یکشنبه 25 آبان، نیروهای داخل سوسنگرد آخرین تلاشهای خود را برای حفظ شهر میکرد. عراق توانسته بود به داخل خیابانها نفوذ کند. جنگ شهری تمام عیاری در گرفته بود و بیمارستان شهر مملو از مجروحینی شده بود که هیچ امکانی برای درمان آنان وجود نداشت.
آیت الله خامنهای میگوید: «صبح یکشنبه به اهواز رفتم به محض اینکه وارد اهواز شدم و به ستاد خودمان رفتم از آشفتگی و کلافگی سرهنگ سلیمی و بچههایی که آنجا بودند فهمیدم هیچکاری انجام نشده، پرسیدیم و گفتند بله هیچکاری انجام نشده، من اوقاتم خیلی تلخ شد».
عصر همان روز آیتالله خامنهای به همراهی سید محمد غرضی استاندار وقت و چند نفر دیگر به دفتر فرماندهی لشکر 92 زرهی رفتند تا شاید بتوانند نیرویی هرچند اندک برای کمک به محاصره شدگان دست و پا کنند.
رفتن آنها بیثمر نبود، قرار شد یک تیم از این لشکر به کمک بچههای سپاه و نیروهای چمران برای شکستن محاصره سوسنگرد فردا صبح زود وارد عمل شوند:
آیتالله خامنهای ادامه میدهد: «الحمدلله خیالمان راحت شد و قرار شد عملیات ساعت 6 صبح علی الطلوع 26 آبان باشد، ما خوشحال به ستاد خودمان برگشتیم و من مرحوم چمران را پیدا کردم و توجیهش کردم که قرار این شد و خیلی ایشان خوشحال شد. ولی نیمههای همان شب خبر رسید طرحی که عصر با لشکر به توافق رسیدهاند قابل اجرا نیست».
آیتالله خامنهای در ادامه خاطرات آن شب میگوید: «من شب تازه خوابم برده بود که دیدم محکم در میزنند که فلانی بیدار شو. گفتم چه شده گفت طرح به هم خورده است. گفتم چطور؟ گفت از دزفول خبر دادهاند که ما تیپ 2 لشکر 92 را لازم داریم و نمیتوانیم در اختیار شما بگذاریم، یعنی همان نیروی حمله ور اصلی.»
بچهها که خبر حضور نیروهای کمکی آنها را امیدوار کرده بود با تمام توان مقاومت میکردند. غافل از آنکه هیچ نیرویی در راه نیست! آب قطع بود، آذوقه وجود نداشت بچهها در حال شلیک آخرین گلولههای خود بودند.
* اگر یک لحظه امشب دیر جنبد...
درست در نیمههای روز 27 آبان که چارهای جز پذیرش مرگ برای اندک نیروهای مقاومت باقی نمانده بود، خبری در بین بچهها پیچید. دشمن در جبهه شرقی از سمت جاده سوسنگرد به اهواز، زیر آتش شدید توپخانه ارتش ایران قرار گرفته و در حال گریز است. هیچ کس خبر را باور نمیکرد.
از هر گوشه شهر تانکهای دشمن شروع به عقبنشینی کردند، باقی مانده بچهها هم به سمت مدخل شهر رفتند.
آنچه باعث شد آن روز صبح زود طرح اجرایی شود، تلاش بیوقفه نماینده امام بود چرا که میدانست اگر در آن نیمه شب، تحرکی از خود نشان ندهد بر سر سوسنگرد همان خواهد آمد که در خرمشهر رخ داده بود.
* امام اولتیماتوم میدهد
پس از وخامت اوضاع سوسنگرد و اشغال این شهر، در جلسهای در اهواز با حضور آیتالله خامنهای (نماینده امام خمینی در شورای عالی دفاع)، تیمسار فلاحی (جانشین وقت ریاست ستاد مشترک)، تیمسار ظهیرنژاد (فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش)، محمد غرضی (استاندار وقت خوزستان) و افراد دیگر، تصمیم به اجرای عملیات آزادسازی سوسنگرد گرفته شد و واحدهای نظامی شرکتکننده در عملیات نیز مشخص گردید.
همان شب، حجتالاسلام اشراقی داماد حضرت امام(ره)، در مکالمه تلفنی با آیتالله خامنهای، پیام ایشان را ابلاغ کرد: «تا فردا سوسنگرد باید آزاد شود.»
اما چند ساعت مانده به شروع عملیات، به دستور بنیصدر، تیپ 2 لشکر زرهی اهواز از شرکت در این عملیات منع میشود.
آیتالله خامنهای پس از اطلاع از دستور بنیصدر، در نامهای خطاب به فرمانده آن لشکر (سرهنگ قاسمی) دستور دادند که طبق تصمیم قبلی، تیپ 2 در عملیاتی که منجر به آزادسازی سوسنگرد شد، به موقع وارد شود.
دکتر چمران دیگر نماینده امام در شورای عالی دفاع نیز در ذیل همین نامه بر ضرورت اقدام سریع و جلوگیری از اتلاف وقت بیشتر تاکید میکند.
شهید دکتر چمران در کنار تیمسار فلاحی
آیتالله خامنهای میگوید: «نشستیم دو نامه نوشتیم یکی ساعت یک و نیم نصفه شب یکی ساعت 2»
در هر دو نامه هشدار دادیم که پیغام صریح امام و دستور اکید ایشان شکستن حصر سوسنگرد است و اگر عمل نکنید خود پاسخگوی امام امت باشید.
متن نامه به شرح زیر است:
شب دوشنبه 59/8/26 ساعت 01:10
سرکار سرهنگ قاسمی فرمانده لشکر 92 زرهی اهواز
با سلام
شنیدم تیمسار ظهیرنژاد به شما تلفن کردهاند که تیپ 2 فردا وارد عمل نشود مگر بنا به امر و منظورشان امر آقای رئیسجمهور است.
من این عدول از تصمیم عصر را قابل توجیه نمیدانم. این بهمعنای تعطیل یا به ناکامی کشاندن عملیات فردا است. استعداد دشمن چنان است که آن دو گروهان پیاده یارای کار درستی در برابر آن ندارند و اگر تیپ وارد عمل نشود در حقیقت تک انجام نگرفته است.
صبح اگر برای تصمیم نهائی بخواهیم منتظر آمدن تیمسار ظهیرنژاد بمانیم وقت خواهد گذشت. جوانان ما در سوسنگرد حداکثر تا صبح مقاومت خواهند کرد و صبح زود اگر ما قدری بار دشمن را سبک نکنیم همه نابود خواهند شد و شهر کاملاً سقوط خواهد کرد.
خلاصه اینکه به نظر و تشخیص ما کار باید به همان روال که عصر صحبت شد پیش برود و تیپ آماده باشد که صبح وارد عمل شود. در غیر این صورت مسئولیت سقوط سوسنگرد با هر کسی است که از این تصمیم عدول کرده است.
سیدعلی خامنهای
متن نامه دکتر چمران:
من رسماً اعلام جرم میکنم
بهنام نماینده امام و نماینده شورای عالی دفاع از این همه اهمال و اتلاف وقت و به هدر رفتن خون جوانان شکایت دارم؛ چند روز است که فریاد میکشم تا بالاخره دیشب جوابی شنیده شد، امروز انتظار عمل داشتم، متأسفانه نشد.
امروز صبح در حضور سرکار و سرهنگ شهبازی ایرادات و نظرات خود را گفتم و شما فکر کردید و جواب دادید که فردا صبح زود انجام میشود و الان میبینم که میخواهند به تأخیر بیندازند و این یعنی مرگ 500 جوان و سقوط سوسنگرد و حمیدیه و اهواز و من در این صورت همه شما را در مقابل خدا و خلق مسئول میدانم.
دکتر چمران
نیمه شب نامهها که دکتر چمران نیز در حاشیه آنها به قلم خود بر ضرورت کار تأکید کرده بود به دست کسانی که باید رسانده شد و تلفنها نیز کارساز افتاد و صبح روز بعد یک تیپ از لشکر 92 زرهی به همراه بچههای سپاه و چمران حلقه محاصره سوسنگرد را شکسته و شهر را آزاد میکنند.
جزئیات این حماسه در اسناد نیروی زمینی ارتش موجود است. اینکه استعداد نیروها چقدر بود، از کجا حرکت کردند چه تعداد از نیروهای دشمن اسیر یا کشته شدند.
ولی از اینکه چه شد تا این عملیات شکل گرفت، چه عواملی دست به دست دادند تا فرمان حمله صادر شود، مطالبی است که کمتر در تاریخ جنگ به آنها اشاره شده و اتفاقاً تاریخ حقیقی جنگ در همین ناگفتهها نهفته است.
قهرمانان حقیقی عرصه نبرد نیز متعلق به همین عرصهای هستند که کمتر همتی برای ثبت و ضبط جزئیات آن در کشور وجود داشته و در دراز مدت این خطر وجود دارد که به کلی از حافظه تاریخی ملت گم شود.
متاسفانه نظری هنوز درباره این مطلب منتشر نشده