ناگفته‌های زندانی شیعه از گوانتانامو

1403-09-02 02:09:50
0
18

راوی این قوانین ناشناخته، دکتر سید محمد علیشاه موسوی گردیزی است. کسی که چهار سال تمام نمی دانست به چه جرمی توسط آمریکایی‌ها، از کنار خانواده اش درافغانستان به جنوب شرقی کوبا و زندان گوانتانامو، پرواز کرده است.

 

« نه حق حرف زدن داشتم، نه حق خوابیدن، نه حق حرکت. لحظه ورودم؛ اسمم فراموش شد و شدم عدد ششصد و نودو پنج. میزبان مخوف من؛ مکانی بود که، گرما در آن بیرحمانه بیداد می‌کرد و پشه‌های مزاحم تنها میزبان همیشگی هستند. باورش سخت بود.اما قساوت هولناکشان خیلی زود می فهماند که خداحافظی با لوازم زنده بودن و هویت انسانی را باور کن. جرمی نداشتم و چهارسال طول کشید تا بدانم دادگاهی برای ثابت کردن جرم وقصور، نزدشان هیچ جایگاهی ندارد. »

راوی این قوانین ناشناخته، دکتر سید محمد علیشاه موسوی گردیزی است. کسی که چهار سال تمام نمی دانست به چه جرمی توسط آمریکایی‌ها، از کنار خانواده اش درافغانستان به جنوب شرقی کوبا و زندان گوانتانامو، پرواز کرده است. کلامش آرام است و محزون، بی‌اجازه حتی کلامت را نمی‌برد. اتهام همکاری با گروه القاعده و تروریست بودن به انسانی چون او در باور نمی‌گنجد. پزشکی که چهار سال تمام از تاریخ هزار وسیصد وهشتاد دو تا هزار سیصد هشتادو شش را ، به همین اتهام، مهمان جهنمی به نام گوانتانامو بوده است. خودش می‌گوید:«آمریکایی‌ها، جلوی چشم خانواده‌ام به خانه‌ام ریختند و گفتند ما خودمان قانونیم اگر با ما همراه نشوی جلوی خانواده‌ات به تو شلیک می‌کنیم و معنی عذاب و زجر را به تو و خانواده‌ات می‌فهمانیم. ابتدا به زندان بگرام در افغانستان منتقل شدم. به جرات می‌توان گفت بگرام به مراتب بدتر از گوانتانامو بود. چیزی که بیش از همه برای من عذاب آور بود این جمله بود که بارها تکرار می‌کردند که شما اکنون در خاک آمریکا هستید و باید بر اساس قوانین آمریکا عمل کنید! پانزده روز با بی‌خوابی شکنجه شدم وسرانجام به علت عدم اثبات جرمم، به زندان گوانتانامو انتقالم دادند!»

روز مبارزه با استکبار جهانی شورای سردبیری تهران امروز میزبان دکتر سید محمد علیشاه موسوی است .کسی که با تکیه برنیروی ایمان درونی ؛چهل ماه زندگی درگوانتانامو را تاب آورده است. مکانی که حتی به گفته این «پزشک شیعه» به بلندگوهایش هنگام پخش اذان نمی‌شد اطمینان کرد؛ چون برای دوری زندانی از آداب دینی‌اش تعبیه شده بودند واذان را پس و پیش پخش می‌کردند تا روزه‌ها باطل شوند و تو چاره‌ای جزاعتماد به خورشید افق برای انجام فرایض دینی‌ات پیدا نمی‌کردی.

گفت‌وگوی پیش رو، از ناگفته‌های انسانی است که، در دنیای مدرنی که از انسانیت و حقوق بشر دم زدنش ، جهان را پرکرده است ؛چهارسال به سبک جنگل و به رسم وحوش زندانی و اسیر شده است.



دغدغه ملیت و قانونمندی، از آغاز جوانی

سید محمد علیشاه موسوی گردیزی با آرامشی خاص و با نام و یاد حضرت امیر(ع)، کلامش را آغاز می کند ومی‌گوید:«هنگام کودتای کمونیستی درافغانستان، من دانشجوی پزشکی در کابل بودم. پیروزی انقلاب اسلامی درست با دوران جوانی من همراه بود؛ که این حرکت مردمی، شعارنه شرقی ونه غربی را به رهبری امام خمینی(ره) الگوی خود قرار داده بود؛ این الگونیز به سبب توسعه و اجرایی شدنش به تفکر ما نیز راه پیدا کرد.من هم در بحبوحه همان سالها، ترک تحصیل کردم و به جمع مجاهدین و مبارزین افغانی پیوستم.همچنین مدتی درجنوب و غرب با پیوستن به صفوف جبهه‌های ایران نیز، رزمندگان ایران را همیاری می‌کردم.

بعد از سقوط حکومت کمونیستی در افغانستان، درسم را در رشته پزشکی دانشگاه تهران پیگیری کردم. چیزی از اتمام درسم نگذشته بود، که ریشه‌های تحجر طالبان پا گرفت ومتاسفانه طالبان وجهالتشان بر افغانستان مسلط شدند. با اینکه در دوران مبارزه علیه شوروی، با بسیاری از آنان همسنگر بودم اما تحجر عمیق آنان هرگز برای من پذیرفتنی نبود. به همین خاطر ناگزیر به ترک کشور شدم. بعد از اینکه طالبان نیز با خاک افغانستان خداحافظی کردند؛ شواهد و قرائن خبر از روزهای خوبی برای افغانستان می‌داد.به همین سبب بسیاری از روشنفکران تصور می‌کردند؛ روزهای آباد کردن تن زخمی افغانستان فرا رسیده است. به همین دلیل در انتخابات تصویب قانون اساسی شرکت و در تشکیل مجلس (لویه جرگه) کاندیدا شدم.هدفم از بازگشت به کشورم، تاسیس یک بیمارستان مجهز با امکانات عالی برای هموطنانم بود.اما در آن لحظه تصور نمی‌کردم سالها بین من و این هدف ،وقفه‌ای طولانی بیفتد وتحقق آرزوهایم را، باید به زمانی دور موکول کنم.

آمریکایی‌ها قانون را تحقیر می‌کردند

دکتر علیشاه در ادامه از تلاش ها و آرمان هایش از افغانستان بدون حضور طالبان می گوید :«درآن روزها ،تصور می‌کردم با تصویب قانون اساسی ،قانونمندی و عقل‌گرایی ، بارقه امیدی برکشور افغانستان می‌تاباند اما این امید،عمر دیرینه‌ای نیافت. درست درشب دوم اقامت‌مان در شهر گردیز، آمریکایی‌های مسلح به خانه ما حمله کردند.من فکر می‌کردم قانون اصل مهمی درکشورماست و هنگامی که کسی برای بازجویی یا سوال به خانه کسی مراجعه می‌کند باید حکم قضایی داشته باشد؛ وقتی به فرمانده آمریکایی گفتم:« باید برای ورود به خانه، حکم قضایی یا مجوز ورود داشته باشید. زیرا کشور ما دارای قانون است.» افسر آمریکایی با تمسخر وتهدید ، سینه من را نشانه گرفت و گفت:«ما قانون هستیم واگر مقاومت کنی در برابر خانواده‌ات تورا زخمی خواهیم کرد.» درست در همان لحظه فهمیدم،آرمان‌های ما برای ساختن یک افغانستان قانونمند و مترقی با حضور آمریکایی‌ها محقق نمی‌شود وآنان برای حکومت‌کردن، به خاک افغانستان قدم گذاشته‌اند و شعار احیای نظم و قانون آنان چیزی جز، عوام فریبی برای جهانیان نیست.



اتهام من تا آخرین روز اسارت نامشخص بود

این پزشک شیعه درباره دلایل آمریکایی‌ها برای دستگیری و حمله به خانه‌اش می‌گوید:«نیروهای آمریکایی هرگز دلایل منطقی وموجهی برای دستگیری من ارائه ندادند. گویی وقایع کل زندگی من؛ اتهام دستگیری من بود.اتهاماتی نظیر آموزش نظامی دیدن یا مبارزه با حکومت کمونیستی جزو اتهامات بی‌اساس آنها بود.هرچند آنان به ظاهر توجیهاتی ظاهری نیز برای این ادعای واهی می‌تراشیدند. به عنوان مثال من چون نماینده شیعه مردم پکتیا بودم، بسیاری ازسران قبایل به بازدید من آماده بودند. معمولا در افغانستان ،ماشین‌های آمریکایی برای تردد مقدم هستند اما زمانی که من برای بازدید و دیدار به پکتیا سفر کرده بودم، آمریکایی‌ها مجبور به ایست شدند.آنها نیز دلیل دستگیری من را ،طراحی توطئه علیه آمریکایی‌ها و برانگیختن مردم پکتیا بیان می‌کردند.در صورتی که من به عنوان نماینده مردم ،حق دیدار و مذاکره با سران قبایل شهرم را داشتم.علاوه براینها چون من در زمان مبارزه با دولت شوروی با دونفرهمرزم بودم که حالا فرزندانشان جزو سران طالبان و مخالفین آمریکایی‌ها در استان پکتیا بودند ،دلیل ناموجه دیگری بدون اینکه مدرکی داشته باشند، به اتهامات ناوارد خود می افزودند.



بگرام افغانستان؛ خاک آمریکاست

دکترعلیشاه درباره نحوه انتقال غیر‌انسانی وغیر‌اخلاقی خود به زندان توسط آمریکایی‌ها می‌گوید:«من به مدت بیست روز بدون هیچ‌گونه تفهیم اتهام در گردیز در محلی که برای زندگی انسان‌ها ساخته نشده بود، در اسارت به سر می بردم اما این اسارت کوتاه مقدمه زندان دیگری،با شکنجه‌های بیشتر بود. دوماه و بیست روز نیز، مهمان ناخوانده زندان بگرام شدم. بازجوی آمریکایی‌ام هنگام ورودم می‌گفت: بگرام جزو خاک کشور آمریکا محسوب می‌شود. تحقیر و فراموش کردن هویت اجتماعی و انسانی‌ام ،اولین دستور بازجوی من بود که با کلماتی خشونت آمیز به من می‌گفت:«نه تنها حق حرف زدن با دیگران را نداری بلکه حق حرکت کردن نیز نداری. در اتاق‌های عمومی افراد مجبور به دراز کشیدن در کنار یکدیگر بودند؛ در غیر این صورت ،هنگام نشستن چاره‌ای جز نگاه کردن به زمین نداشتند. چون در بگرام نگاه کردن انسان ها به هم نیز،جزو خطاهای نابخشودنی به شمار می‌آمد و با تنبیه شدید مواجهه می‌شد. شکنجه‌های جسمی حساب شده و علمی بود. به عنوان مثال با تکانی کوچک در نقاط حساس بدن درد شدیدی به وجودت منتقل می شد که به نظرم درطراحی این نوع اعمال غیر انسانی ازپزشکان نیز بهره می‌گرفتند. »



پانزده شبانه روزمحرومیت از خواب ؛شکنجه‌ای متداول

علیشاه درادامه از شکنجه‌هایی که بر اتاق‌های بگرام سایه افکنده بود می‌گوید:«صحبت کردن از شکنجه‌ها را خیلی دوست ندارم چون به‌نظرم نوعی بدآموزی نیز به همراه دارد.اتاق‌هایی که برای جلوگیری از خوابیدن تعبیه شده بود؛ بخشی ازاین پروسه خوف انگیز بود. من به مدت پانزده شب باید می‌ایستادم وصداهایی نیز ازبلندگوهای بزرگی پخش می شد وزندانی حتی حق نداشت دستش را به سمت گوش‌هایش ببرد. من حتی بعد از سپری کردن آن دوره هم، نمی‌توانستم درست بخوابم .»



بدترین شکنجه بگرام؛تهدید به انتقال به گوانتانامو

دکترعلیشاه درباره نحوه بازجویی‌های بگرام از بی‌مسئولیتی آمریکایی‌ها نسبت به سرنوشت آدم ها، مثال جالبی می‌آورد و می‌گوید«معمولا آمریکایی‌ها ،برای دستگیر کردن افراد از راپورت‌هایی استفاده می‌کردند و بودجه‌ای نیز در این راه صرف می‌کردند اما وقتی می دیدند هیچ دلیلی برای بازداشت فرد مذبور پیدا نمی‌کنند،بازجو در پرونده شخص می‌نوشت که من به نتیجه نرسیده‌ام! و اینگونه راه آزاد شدن افراد بیگناه را می بست. درمورد من این موضوع بسیار صادق بود و مدام تهدید به انتقال به گوانتانامو می شدم .»



سلول انفرادی در بگرام

پس از بازداشت به زندان بگرام منتقل شدم یک روز: دو سرباز مانند هیولا وارد اتاق شده و با خشونت چشمان و گوش‌هایم را بستند و با شدت بازوانم را محکم گرفته، حرکت دادند. در راه چندین بار صورتم را به دیوارها کوبیده و از همان مسیر به پایین و طبقه همکف بردند، در راه باز بلند داد می‌زدند که اسمت چیست؟ می‌گفتم: «695» من را داخل راهرو برده و با صدای گوش‌خراش میله آهنی را که برای محکم نگهداشتن دروازه تعبیه شده بود، کشیدند، دری باز شد، مرا به داخل آن پرت کرده، به شدت به زمین کوبیدند و در را بستند. همان میله را با همان صدای خشن کشیدند. داد زدند که حق ندارید کلاه، ماسک، عینک و گوشی را بردارید. دست و پایم که از اول بسته بود. هر پانزده دقیقه زندانبانی جهت بیدارباش و خبرگیری‌ به ما سر می‌زد و نظارت می‌کرد که اوامر اجرا شود، با خارج و وارد شدن هر زندانی از اتاق‌ها، همان صدای گوش‌خراش میله‌آهنی بلند بود. ضمن اینکه برای بیدار ماندن زندانیان هرچند دقیقه‌ای به دیوارهای اتاق‌ها با چوب بلند می‌کوبیدند تا از آرامش و خواب زندانیان جلوگیری کنند. من که تازه در بگرام با انسان‌های وحشی روبه‌رو شده بودم، با ترس چشمان خود را کمی باز کرده ، دیدم اتاق انفرادی است، چهار طرف آن با چوب نئوپان و دیوار و سقف آن با سیم مشبک و تور پوشانیده شده است. مساحت اتاق شاید دو متر و در دو متر بوده باشد؛ (اگر چه واحد آمریکایی‌ها «گز» است). برق تیزی روی شبکه سیمی در سقف کار گذاشته شده بود. به اطراف نگاه کردم. از نگهبان خبری نبود، یعنی نگهبانان جلوی دروازه نبودند. دروازه «سه» دریچه داشت: یکی از زمین به فاصله یک نیم متر و به ابعاد 20 سانتی‌متر در 30 سانتی‌متر که از آن داخل اتاق و زندانی را نظارت می‌کردند و در مواقع ضروری یا انتقال، گوشی و عینک را به سر و صورت زندانی می‌گذاشتند، قرار داشت. دریچه دوم در پایین آن و در اندازه کمر انسان، شاید یک متر یا بلندتر در ابعاد 15 در 40 سانتی‌متر قرار داشت که از آنجا مواد خوراکی مانند غذا و آب را به زندانی‌ می‌دادند اما در اصل برای بستن دست‌بند درست شده بود که زندانیان قبل از خروج باید دست‌بند در دست داشته باشند. دریچه یا شکاف دیگری نیز در پایین و به ابعاد 15 در 30 سانتی‌متر تعبیه شده بود که از آنجا پابند را به پای زندانی می‌بستند. گاهی از آنجا در بعضی اتاق‌ها آب و تشت برای مسواک زدن داده می‌شد. اما من تا وقتی که در این اتاق بودم کسی برایم مسواک نیاورد. دو دریچه پایین بعد از اینکه سربازان دست بند و پابند را بسته یا باز می‌کردند، بسته می‌شدند و قفل روی آنها نصب می‌شد. من به خود جرات داده و بلند شدم. از دریچه بالایی به بیرون نگاه کردم، دیدم اتاق‌های انفرادی پهلوی هم قرار دارند.



زندگی در کوچک‌ترین قفس

این زندانی گوانتانامو گفت: یک روز صبح زود، وقتی شیفت شب عوض شد و سرشماری صورت گرفت، سر زندانبان که زنی بدجنس و بدقواره بود با صدای بلند و با حالت عصبانیت مرا صدا زد که لباس‌ها و اثاثت را جمع کن، انتقال دارید. بدون اینکه دیگر توضیحی بدهد که به کجا و چرا، مرا از اتاق خارج کرده و در صحن سالن در محوطه پنجره‌داری که مقابل اتاق قبلی ما بود و با شبکه و پنجره سیمی و اطرافش را حصار کشیده و از دیگر نواحی سالن جدا کرده بودند، انتقال دادند.

این حصار بر عکس دیگر محوطه‌‌ها که با سیم خاردار محصور و محدود شده بودند با سیم شبکه‌ای و پنجره دیواری احاطه شده بود. جای مرا در محدوده ورودی یا دروازه این حصار قرار دادند که ابعاد آن 180 سانتی‌متر در 70 سانتی‌متر و محل عبور و مرور زندانیان به داخل و خارج محوطه و گرفتن آب و غذا بود. اینجا محل جزایی ها و مکان خرابی‌ بود، شاید من در همین روز در لیست افرادی که باید جزا ببینند قرار گرفته بودم و شاید در لیست افراد اعزامی به کوبا نامم درج شده بود چون همه زندانیان توجیه شده بودند که این افراد را که مکان‌های مشخص نگهداری می‌شوند، بخصوص در دروازه حصارها و محوطه‌ها به هر بهانه جزا بدهند ( این موضوع را بعدا وقتی افرادی را همراه من به کوبا منتقل نمودند فهمیدم) به علاوه این محل برای تحقیر و خرد شدن شخصیت و توهین افراد بود، به همین علت هر روز و هر زندانی به هر بهانه واهی ما را به مدت طولانی مجازات می‌کردند.



سی وشش ساعت انتظار برای رسیدن به پایان دنیا

این زندانی شیعه درباره تصور اولیه‌اش از گوانتانامو، خاطره‌ای جالب را بیان می کند و بالحنی شوخ می افزاید :«گاهی، وقتی درتلویزیون تصاویری اززندانیان این زندان نشان داده می شد‌، فکر می‌کردم کاش می‌توانستم حالات و روحیات یکی از این افراد را از نزدیک ببینم. وقتی تهدید آمریکایی‌ها برای رفتن به این زندان مخوف،عملی شد؛حس کردم درمعرض امتحان الهی خود‌خواسته‌ای قرار گرفتم. پرواز برفراز کوبا، تلخ ترین خاطره افرادی است که درآن پرواز همسفرهم بودند.شاید همه ما می‌خواستیم آن پرواز هرگزبه مقصد نرسد.من درحالی به سخت ترین ندامتگاه دنیا منتقل می شدم.که هیچ جرمی نداشتم و حتی فردی که از قوه قضایی آمریکا آمده بود با بررسی پرونده‌ام، نوید آزادی‌ام را داده بود.اما ظاهرا اقامت در جهنم سوزان، در داستان زندگی‌ام نوشته شده بود.



در فضای آزاد طمع اسارت همه جانبه را می چشیدیم

دکتر علیشاه به تاریخچه این زندان تاریخ‌ ساز شکنجه، اشاره می‌کند و می‌گوید:«حکومت قبل از فیدل کاسترو در کوبا، این نا‌حیه‌ را در ازای آب به آمریکا داده بود وظاهرا قرار بوده آمریکا به خاطر اجاره این ناحیه پولی به این کشور پرداخت کند. فضای بیرونی گوانتانامو سخت بود و به دور ازهرگونه نگاه انسانی شکل گرفته و تاسیس شده بود‌. دو کانتینر روبه‌روی هم ساخته شده بودند وهرکدام به بخش‌هایی کوچک تقسیم شده بودند و توسط توری‌هایی مجزا ازهم جدا شده بودند.گاهی اوقات امکان دید برای ما ،از ناحیه کنار و روبه رو مهیا بود. بعضی جاها نیز،با دیوار آهنی مشخص شده بود که خبر از اتاق‌های انفرادی گوانتانامو می داد.این زندان به کمپ‌های مختلفی تقسیم می شد که کمپ پنج وشش که با اتاقک سیمانی و خطرناک مجهزمی شد نیز بعد از حضور من ساخته شد. »



انسان‌های بی گناه به جای سران القاعده

علیشاه تصورات قبلی‌اش را با دیده‌هایش از گوناتانامو منطبق نمی‌داند ومی‌گوید:«من فکر می کردم سران القاعده و تروریست‌ها ساکنان این جزیره هستند اما،متوجه شدم این بخش دیگری از جنگ روانی آمریکاست و انسان‌های بی گناهی در این جزیره بی‌هیچ جرم ثابت شده‌ای ، ساکن هستند. اعتراف به گناه نکرده اصلا مسئله اصلی نبود. بلکه مسئله اصلی این بود که نمی دانستیم از ما چه می‌خواهند. به عنوان مثال از من می‌پرسیدند چه اسلحه ای را به طالبان داده ای در صورتی که من در زمان حکومت طالبان اصلا در افغانستان نبودم.هدف جمع آوری افراد بیشتر در این سبک زندان‌ها؛ نوعی نمایش برای ایجاد تصور اقتدارداشتن آمریکا در مردم، به خاطر دستگیری تروریست ها بود.

لا تکلمنا و لا نکلمک

مسئولان، زندان گوانتانامو را که اعراب در آن محبوس بودند نیز جهت ترمیم و رنگ تخلیه نموده و زندانیان آن را به بلوک‌های دیگر انتقال دادند، به همین جهت، در بلوک ما از کنار پنجره بنده تا اول بلوک، حدود 16 نفر عرب را که اکثرا یمنی بودند جای دادند. همگی در روزهای اول با من برخورد صمیمانه داشته و همه احترام می‌گذاشتند. بعد از یک هفته زمانی که متوجه شدند من شیعه هستم برخوردها تغییر کرد و ارتباطات کند شد تا اینکه شبی بعد از نماز مغرب، فردی یمنی از قفس‌های روبه‌رو از من پرسید، شما برای چه نماز را دست باز می‌خوانید؟ گفتم پیروان بعضی از مذاهب اسلامی اینطور نماز می‌خوانند؛ مانند مالکی و جعفری. گفت: شما از کدام مذاهب هستید؟ گفتم الحمدالله جعفری مذهب هستم. در پنجره روبه‌رویم زندانی دیگری بود که به‌نام ابو انس، اهل و ساکن اردن و حالا مقیم انگلستان. در کار تجارت بوده و طی سفر به کشور اوگاندا به اتهام ارتباط با القاعده دستگیر شده و به افغانستان و سپس کوبا انتقال یافته بود و با جهاد افغانستان سابقه همکاری طولانی داشت.

گفت: من چند روز است شما را می‌بینم که دست باز نماز خوانده و بعد از نماز و درختم آن دست‌های خود را تا کنار گوش بالا برده و تکبیر می‌گویید. چرا سلام را در دو طرف نمی‌دهید؛ چون خارج شدن از نماز فرض است. گفتم در مذهب شما هم سلام سنت است و خارج شدن از نماز فرض من با سلام از نماز خارج می‌شوم و در آخر تکبیر می‌گویم. او قبول نمی‌کرد چون از مسائل شرعی خیلی آگاهی نداشت با او بحث نکردم وگفتم الحمدالله در مذهب امام جعفر صادق(ع) هستم. پرسید: در مذهب شما تقیه چگونه است؟ گفتم من که تقیه نکرده‌ام اما در جایی که لازم باشد جایز است. گفت: صیغه چطور است؟ گفتم صیغه جزو‌ اسلام است و پیامبر گرانقدر اسلام و اصحاب کبار آن حضرت آن را انجام داده‌اند ما هم مسلمان بوده آن را قبول داریم. گفت در اسلام این چیزها وجود نداشته و ندارد. وقتی دیدم سطح مطالعه و فکرش در این حد است سکوت کردم. آنها که اکثرا یمنی بودند با مصلحت گفتند: از این به بعد نه تو با ما حرف بزن و نه ما با شما حرفی داریم. «لا تکلمنا و لا نکلمک»



شکنجه جسمی بگرام؛آزارهای روحی گوانتانامو

علیشاه هدف شکنجه های روانی را تخریب تدریجی جسمی و روحی، توصیف می‌کند و می‌گوید:«تهدید و آزار توسط سگ امری واقعی و حیاتی بود اما مسئله اصلی تهدید روانی آمریکایی‌ها برای تخریب شخصیت وآزار انسانی بود که تاکید بر استفاده از سگ هم، این هدف را برایشان تامین می‌کرد.ملیت زندانیان، گوناگون بود‌. شیعه هایی از کشور عراق وپاکستان نیز در آنجا دیده می‌شدند.افرادی با سنین کم‌، در میان زندانیان این زندان هولناک دیده می شدند که کمپ ویژه ای برایشان ساخته بودند. درطول روز،بارها و بارها جا ومکان ما عوض می شد تا احساس امنیت در ما کشته شود یا مجبور بودیم به مدت طولانی دراتاق مخوف بازجویی تنها ومنتظر بمانیم‌.



مخالفت با حضورخارجی ها ؛جرم زندانی شدن در گوانتانامو

علیشاه درباره علل ماندگاری اش به مدت چهل ماه ،در مخوف‌ترین زندان دنیا می‌گوید:«بعد از اینکه آمریکایی‌ها بعد از شکنجه وآزار فراوان من‌، مدرکی دال بر همکاری با القاعده پیدا نکردند.مرا به اتهام سابقه مخالفت با حضور نیروهای خارجی در افغانستان ،محکوم به ماندن درزندان گوانتانامو کردند.»می‌گفتند تو سابقه مبارزه با نیروهای خارجی در کشورت را داری در نتیجه برای آمریکا خطرناک هستی.

تفتیش عقاید؛ شکنجه مرسوم روایان دموکراسی

وی درباره اتهام آخرش که حضورش را در گوانتانامو تثبیت کرد می‌گوید:«تفتیش عقاید و دست گذاشتن روی اعتقادات شیعیان امری عادی و متداول شده بود ، هر روزعده‌ای برای تفتیش عقاید من را مورد بازخواست و پرسش قرار می‌دادند.به عنوان مثال اعتقاد به حجاب یا پرهیز از نوشیدن شراب که جزئی از اعتقادات مسلمانان است، برای آنها نامانوس بود و به دلیل داشتن این اعتقادات من فردی مشکوک و محکوم به ماندن در زیر شکنجه‌های غیر‌انسانی آمریکایی‌ها شدم. یا از من درباره تشکیل حکومت اسلامی در افغانستان سوالاتی می‌پرسیدند که من نیز همیشه بنا به اعتقادات خودم به اینگونه سوالات پاسخ می دادم.یا بارها درباره حکومت ولایت فقیه صحبت می‌کردند و سعی می‌کردند به شکلی عقاید ما را زیر سوال ببرند.



به خاطر اهانت به قرآن به عده‌ای دست به خودکشی زدند

دکتر علیشاه درباره بی اثر شدن تهدیدات آمریکایی‌ها بعد از رفتن به جهنم گوانتانامو می‌گوید:«در بگرام همیشه تهدیدات‌ در بردن به گوانتانامو خلاصه می‌شد. به همین دلیل ترس مرموزی درزندانی‌های بگرام برای فراراز موقعیت گوانتانامو دیده می‌شد که دیگر در گوانتانامو این ترس معنایی نداشت. ما به آخر خط رسیده بودیم. به همین دلیل هم ،برای رسیدن به خواسته‌های معقول ومنطقی خودمان تلاش بیشتری می‌کردیم .این خواسته‌ها ازاجرای آزاد مراسم مذهبی تا بهتر شدن وضعیت غذا و بهداشت را در بر می‌گرفت.به عنوان مثال یک‌باربه علت اهانت به قرآن بیست وشش نفر دست به خود کشی زدند. هرچند این خودکشی‌ها ناموفق بود اما فایده اش این بود که آمریکایی‌ها متوجه میزان اهمیت اعتقادات مسلمانان شدند به همین دلیل برگزاری مراسم مذهبی مثل نماز جماعت آزادی بیشتری پیدا کرده بود. دسترسی به دارو برای جلوگیری ازمرگ زندانیان وجود داشت اما بعد ازخودکشی ناموفق سه نفردر زندان، خوردن داروها در زندان توسط زندانبان چک می‌شد.



با خود‌کشی سه نفر ،صدای ما به بیرون قفس ها رسید

وی در داستان مخاطره آمیزش درباره حضور در بزرگترین و ضد‌انسانی‌ترین زندان جهان می‌گوید :«جهانی شدن ماجرای گوانتانامو به علت خود‌کشی سه نفر از اعراب ،صورت گرفت. یک روز سه نفر ازاعراب برای اینکه صدای خود را از آزارهای آمریکایی‌ها به گوش جهانیان برسانند. خود را به طناب دار آویختند. این درست چند ماهی قبل از آزادی من بود ومقارن با همین مسئله، رسانه‌ای شدن این ماجرا آغاز شد.»



غذا در گوانتانامو وجود نداشت

دکتر علیشاه با اطمینان خاصی در مورد نگاه یکجانبه و خود محور زندانبانان آمریکایی می‌گوید:«می توانم بگویم قبل ازخودکشی اعراب، چیزی به عنوان غذا خوردن وحقوق طبیعی و انسانی در این زندان امری بعید و غیر‌قابل تصور بود. به همین دلیل زندانیان دست به یک اعتصاب غذای سه ماهه برای رسیدن به شرایطی انسانی وهمراه با حقوق اولیه طبیعی زدند. شروطی را، به عنوان حقوق خود مطرح کردند که برگزاری نماز جماعت و دیدار با خانواده ها و تغذیه بهتر بخشی از آنها بود.این محدودیت شدید در حالی بود که در قوانین قضایی آمریکا حتی برای زندان‌هایی با شرایط محدود نیز، دیدار خانواده‌ها پیش بینی شده است. حتی نامه‌هایی که ما به خانواده‌هایمان ارسال می‌کردیم تماما خط می‌خورد و جز یک کلمه سلام و انتهای خداحافظ چیزی به دستمان نمی‌رسید. آمریکایی‌ها می‌گفتند: شما دراینجا حقی ندارید. اگر هم امکاناتی در اختیار شما قرار می‌گیرد، نوعی امتیاز است که از سرلطف و محبت به شما داده می شود وگرنه شما از هیچ‌گونه حقوق طبیعی بهره مند نیستید و از سر همین اعطای لطف به سبک آمریکایی، من چهل کیلو وزن کم کردم. البته ناگفته نماند که غذای ما بعد از اعتصاب سراسری، اندکی بهبود یافته بود.»



خصوصیات شخصی زندانبان‌ها و محققان آمریکایی

آمریکایی‌ها افرادی را در ارتش استخدام می‌کنند و به عبارت دیگر افرادی جبرا به استخدام ارتش و اردوی آمریکا در‌می‌آیند که دیگر مکانی را برای استخدام در اختیار نداشته ‌یا صلاحیت استخدام در شرکت‌های خصوصی، پردر‌آمد و با امتیاز را ندارند. اکثریت زندانبانان افرادی بیکار، تنبل، کم‌سواد، معتاد، سرراهی تو سری‌خور و عقده‌ای بودند و همگی عقده حقارت داشته و از جامعه خود دل خوش ندارند. چون از اجتماع و دولت خود نمی‌توانند انتقام بگیرند عقده درونی و خشم خود را با رفتار، حرکات و گفتار تند و زشت نسبت به زندانیان خالی می‌کنند.

از طرفی این سربازان مخصوصا برای توهین و رفتار ناشایست و غیر انسانی با زندانیان تربیت شده و تشویق می‌شدند به همین دلیل سر‌بازها و مسئولان زندان خوشحال می‌شدند که دلی را بشکنند فردی را بیازارند و به بهانه‌های واهی زندانی را مجازات کرده و با فریاد، داد و بیداد، لباس زندانی را به اندازه او ندادن، سوال زندانی را بی‌پاسخ گذاشتن، خود را به بی‌خبری زدن، در وقت نماز داد و بیداد کردن، به قرآن و مقدسات بی‌احترامی کردن و به فرهنگ، عادت و حتی به نماز خواندن ما خندیدن و تمسخر کردن و از همه بدتر لخت کردن زندانی و ندادن وقت غسل و قضای حاجت، در وقت نماز او را صدا زدن و قطع نماز او و بی‌عزتی و بی‌حرمتی‌های دیگرو... که از گفتن آنها شرم دارم. این حالات و خصایص نه تنها در سربازان و مسئولان نظامی کمپ‌ها و زندان‌ها بود که محققان بدتر از آنها عمل می‌کردند.



زندانبانان از ما می ترسیدند

دکتر علیشاه درباره ایجاد ترس و ترسیم فضای جنایتکاربودن زندانیان گوانتانامو در اذهان عمومی آمریکا و بخصوص سربازان آمریکایی خاطره‌ای جالب بیان می‌کند و می گوید:«حمام دودریچه داشت.معمولا با اینکه دست و پا و کمر ما بسته بود، دو یا چهار نفر زندانی را تا حمام بدرقه می کردند . یکی از زندانبانان که به تازگی به کادر این زندان افزوده شده بود ،هنگامی که می‌خواست یک قفل را از یک دست من باز کند خیس عرق شده بود، زیرا این افراد تصور می‌کردند ما قاتل و جنایتکار هستیم وهمگی چند نفر را کشته‌ایم. وی درباره تاثیرات عادات مذهبی بر آمریکایی‌ها می‌گوید بسیاری از این افراد سریع ومرتب عوض می شدند چون آمریکایی‌ها اثرات انتقال مفاهیم ارزشی را می‌فهمیدند واز این تاثیرات دینی ، برروحیه سربازان جلوگیری می‌کردند.



بحران در زندان گوانتانامو

دکتر علیشاه افزود: حدود یک هفته از بازدید هیات افغانی گذشته بود که مسئولان کمپ، باد پنکه‌های اتاق‌ها را در کمپ چهار جمع کرد (چون در مقابله با سربازان آمریکایی از پایه‌های پنکه استفاده شده بود) و بعد از چند روز تحمل گرمای طاقت فرسای کوبا در تابستان گرم آن مناطق، پنکه‌های کوچک را در اتاق‌ مراقب جا دادند و آنها را از دسترس زندانیان دور ساختند.

چند روز بدین منوال گذشت که مسئولان کمپ با زندانبان‌های متعدد آمده، مواد غذایی، آب، پرده حمام، کلمن آب یخ و همه لباس‌ها را از ما گرفته و حتی صندوقی که حاوی وسائل، قلم،‌کاغذ و نامه‌ای صلیب بود را به خارج از اتاق‌ها منتقل کردند و برای ما به جز لباس ضخیم و فرش پلاستیکی چیزی نگذاشتند. ما نمی‌دانستیم که چرا با ما چنین برخوردی دارند و هر چه از مسئولان کمپ سوال می‌کردیم که ما چه بی‌انضباطی‌ کرده‌ایم که چنین جزایی شده‌ایم جواب درست نمی‌دادند. فقط بعضی‌ها ابراز می‌کردند که مسئولان کمپ عوض شده و این دستور را داده‌اند. بعضی‌ها هم می‌گفتند در همه کمپ ها این حالت است و ما به جز تعجب و سوال از مسئولین کاری نمی‌توانستیم انجام دهیم.

هر روز به بهانه‌‌های واهی وجود دارو، حرکت بیجا، اعتراض، حتی با گذشتن دستمال کوچک روی سر و غذا خوردن کنار دیوار افراد را جزایی نموده و به کمپ‌های دیگر انتقال می‌دادند. همه سر در‌گم بودیم چون مراقبت‌ جدی شده بود، تفریح و ساعت خارج شدن محدود آب، غذا و ... جیره بندی شده و سختی‌ها و مشکلات طاقت‌فرسا بود.

بالاخره از طریق محققی با خبر شدیم که در بلوک الفای کمپ اول سه‌نفر زندانی عرب خودکشی کرده‌اند و این همه سختی‌ها و مراقبت‌ها از ترس و وقوع اقدامات مشابه صورت می‌گیرد.

در کمپ اول در بلوک الفا دو نفر یمنی و یک نفر سعودی همزمان و با مشورت هم و با خبر کردن زندانی‌های بلوک در مقابل چشمان سربازان مراقب و در همهمه و نغمه‌های انقلابی و سرود خواندن دیگران‌، خود را حلق‌آویز نموده و در اعتراض به دستگیری و نگهداری غیرقانونی خود و همه زندانیان و به‌خاطر اینکه جهانیان را متوجه وخامت اوضاع نابسامان زندان بسازند و طرفداران و مدعیان حقوق بشر را رسوا ساخته و صدای مظلومیت خود و هم‌سلولی‌های خود را به گوش جهانیان برسانند و کسانی را آگاه سازند که هنوز هم آمریکا و غرب منتهای آمال و آرزوی‌های آنهاست و آنجا را مهد انسان‌دوستی و حقوق بشر می‌دانند و به خاطر اینکه به همه جهانیان اعلام کنند که این داعیه‌داری‌ها دروغ بوده و ظاهر قضیه است، دست به این اقدام زده و جان خود را فدای جمع کرده و در مظلومیت، خود را تسلیم مرگ کرد‌ه‌اند.



کتاب حافظ در گوانتانامو

وی درباره جلوگیری نیروهای آمریکایی از ارتباطات انسانی می‌گوید:«با اینکه نیروهای آمریکایی همه گونه ارتباطات بین زندانیان را در داخل و خارج محدود می‌کردند اما ما برای اوقات خود برنامه‌ای تدارک می‌دیدیم به عنوان مثال دو نفر در کنار هم در قفس سعی می‌کردیم قرآن بخوانیم.البته زمانی که من درکمپ چهار حضور پیدا کردم، این ارتباطات بهتر بود و گاهی به بعضی از کمپ‌ها اجازه استفاده از کاغذ و قلم را نیز می‌دادند.البته من زمانی تقاضای کتاب کردم که کتاب حافظ و قرآن مجید تقاضای من بود که کتاب حافظ را به من دادند.»



روزه گرفتن حتی در کمپ‌های گوانتانامو از یادم نرفت

وی گفت: عادات مذهبی ما حتی در زندان ترک نمی‌شد و آمریکایی‌ها نیز کم‌کم به این مسئله واقف شده بودند. به همین سبب اسم کسانی که روزه می‌گرفتند و روزهای روزه‌داری آنها را می‌نوشتند تا وعده سحر را به جای صبحانه و ناهار به زندانی غذا بدهند.البته من متوجه شدم بلند‌گوهای زندان اذان را در زمان خودش پخش نمی‌کند و به همین دلیل به خورشید اطمینان بیشتری برای زمان افطار داشتم.



پیروزی حزب الله در جنگ 33 روزه همه را خوشحال کرد

علیشاه درباره اطلاع از وقایع سیاسی روز درگوانتانامو می‌گوید:«جهان خارج تقریبا در این کمپ‌ها مرده بود. اما کم و بیش از خبرهای کشورهای مختلف نیز بی‌بهره نمی‌ماندیم به عنوان مثال هنگام بروز جنگ سی وسه روزه بین اعراب و حزب الله، اعراب با شنیدن خبر پیروزی حزب‌الله خوشحال بودند.»‌ می‌افزاید:«زمانی که فردی در زندان، خبر کشته شدن صدام را به من داد، شادی وصف‌ناپذیری وجودم را پر کرد و خوشحال شدم که جهان با دیکتاتوری بی‌رحم و خشن خداحافظی کرده است.»



صدای اتحادیه زندانیان گوانتانامو به جایی نمی‌رسد

دکتر علیشاه درباره پیگیری حقوقی‌که حالا بعد از انتشاراسناد رفتار ضد انسانی آمریکایی‌ها از او وهمبندانش انتظار می‌رود با تاسف سری تکان می‌دهد وبا خنده می‌گوید :«اولین کسی که بعد از آزادی از من خواست به دولت افغانستان درباره مصائبی که به ناحق به من روا شده شکایت کنم پسرم بود.اما کدام مرجع رسمی وقانونی برای پیگیری این ماجرا وجود دارد که اثربخشی شکایت ما را تضمین کند؟علاوه براین بعید می‌دانم کسی حاضر قبول به وکالت ما باشد. با اینکه ما اتحادیه زندانیان گوانتانامو را تشکیل دادیم بسیاری ازآنها هنوز حاضر به صحبت یا مصاحبه نیستند زیرا یکی از این افراد که حرف‌هایی هم زده بود، دوباره دستگیر شده است.» هرچند که من بلافاصله بعد از آزادی،خاطرات رنج‌هایم را در دوران اسارت به نام خاطرات زندان گوانتانامو نوشتم که در افغانستان با استقبال زیادی مواجه شد.



داشتن یک اسلحه برای دفاع؛ جرم زندانی بودن درگونتانامو ؟

دکترعلیشاه با همان لحن شوخ و بشاش اضافه می‌کند:«بعد ازچهار سال زندانی بودن در سخت‌ترین شرایط و درست زمانی که قصدی جز اعطای نظم وقانون به کشورم نداشتم با برگزاری چند دادگاه فرمایشی حکم آزادی من صادر شد.

علت این آزادی هم این بود که هیاتی از افغانستان برای بررسی پرونده من به زندان آمدند. علت دستگیری من را داشتن دو عدد اسلحه در خانه بیان کردند در حالی که داشتن اسلحه، در استان پکتیا در شرایط افغانستان امری کاملا عادی وطبیعی است و من از این تعجب کرده بودم که چرا فقط از 18 خانه که متلعق به کل اقوام من است، دو اسلحه پیدا شده است.»



کابوس این اسارت همیشه با من است

دکترعلیشاه درباره تداوم اثرات روحی و روانی که به علت شکنجه‌ها همراه او مانده است می‌گوید :«به جرات می‌گویم اگرکسی مسلمان و افغانی نبود، قطعا شرایط آنجا را تاب نمی‌آورد زیرا تحمل این همه ظلم و تعدی ازشرایط روحی و جسمی یک انسان خارج است و محال است کسی بتواند نه حق حرف زدن داشته باشد و نه خوابیدن و روزانه با سی وشش نخود در آب جوشیده به عنوان قوت روزانه زنده بماند. یک‌بار یک خانم آمریکایی که به زندان آمده بود پرسید شما چگونه توانسته‌اید این شرایط سخت را تحمل کنید و زنده بمانید؟ من هم به او گفتم ما به خداوند اعتقاد داریم وهمین که جهانی به غیر از این دنیا وجود دارد و سختی‌های ما درآن پاداش می‌گیرد، ما را یاری می‌کند. بیشتر مواقع کلام حضرت زینب(س) نیز به یادم می‌آمد که بعد از شهادت امام حسین علیه السلام فرمودند: جز زیبایی چیزی ندیدم.»



اهداف اولیه‌ام را فراموش نکرده‌ام

محمد علیشاه موسوی درباره اقداماتش بعد از آزادی از گوانتانامو و متحمل شدن بسیاری از دردها و رنج‌های بی‌شمار به جرم بی‌گناهی می‌گوید:«بعد از اینکه از زندان آزاد شدم تصمیم داشتم یک دانشگاه بزرگ و یک بیمارستان مجهز تاسیس کنم که این ایده به علت کمبود بودجه دولت؛ به یک درمانگاه ویک دبیرستان تقلیل یافت.معتقدم ایمان به خدا به انسان‌ها نیرو و امید می‌دهد. به همین دلیل انگیزه‌های فرهنگی‌ام را هرگز فراموش نمی‌کنم و همچنان در انتظار رویش جوانه‌های امید و تلاش در دل مردم، برای احیای جوانه‌های امید و تلاش برای کشور افغانستان هستم زیرا که دیو جنگ وناامیدی که دردامن جهل رشد می‌کند، سال‌هاست که بذر رکود وغم را بر استعدادهای کشورم پاشیده است.»/فردا نیوز

نظرات

متاسفانه نظری هنوز درباره این مطلب منتشر نشده

ثبت دیدگاه

خانه شهرستان گلستان اخبار