شهدای کلاله:

شهید احمد زارعی و سرگذشت او

1403-08-01 05:08:46
0
25

شهید احمد زارعی، فرزند ابراهیم و شهربانو در پانزدهم اردیبهشت سال ۴۵ درشهرستان کلاله از توابع گلستان متولد شد، قبل از دبستان به لحاظ ذهن کنجکاوی و پرسشگری که داشت،به مهد کودک فرستاده شد، سپس دبستان و دبیرستان و ناگهان پا به عرصه نبردی سنگین گذاشت.

 

همان روزهای نخست، با نشان یک بسیجی عازم جبهه گردید. با گذشت زمان و نشان دادن هوش و ذکاوت بالای خود در تکنیک های الکترونیکی به معاونت مخابرات لشکر ۲۵ کربلا برگزیده شد.

در شرایط پیچیده جنگی، زیر آن آتش سنگین دشمن بعثی، خیلیزود دکل های مخابراتی لشکر ۲۵ کربلا را در مناطق مختلف جبهه احداث کرد.

احمد با وجود قد کوتاه سن کم، ایثار و گذشت و توانائی برای خودش اعجوبه ائی بود و برای لشکر یک لشکر نیرو، در تمام سالهای جنگ حضور مداوم داشت، چند بار مجروع گردید.

در سن هجده سالگی با دختری بنام زهرا دهسنگی ازدواج کرد،تمام طول مدت زندگی آنها در عرصه جنگ گذشت و پس از شش سال در عملیات کربلای پنج اورا در پرچم مقدس ایران اسلامی سربلند پیچیدند، پس از طی مراحل معراج الشهداء انگاهدر گلستان شهدای کلاله به خاک سپرده شد.

وصیت نامه شهید

بسم الله الرحمن الرحیم

ای اهل ایمان سلاح جنگ بگیرید و آن گاه دسته دسته و به یک بار و معتقد برای جهاد بیرون روید حال آن که بدن های ما برای مردن آفریده شده. پس چه بهتر که این مرگ در راه خدا باشد، سید الشهداء شهادت را تولّد نو و اوّلین مرحله ی تکامل دانسته است. امروز به فرمان امام عزیزمان عازم جبهه می شوم تا از این دین حفاظت نمایم.

می روم تا درخت پر بار اسلام را با خون خود آبیاری نمایم، می روم به یزیدیان بفهمانم که حسینیان فراوانند، میروم تا مرگ سرخ را به زندگی سیاه ترجیح دهم، می روم تا به ندای «هل من ناصرٍ ینصرنی» امام لبیک بگویم، می روم تا به جهانیان بفهمانم که ایران دیگر ویران نیست بلکه ایران اسلامی است، می روم تا اسلام را بعد از ۱۴۰۰ سال بار دیگر با خون خود آبیاری نمایم، می روم تا به خائنین بفهمانم که دین مان، اسلام و کتابمان قرآن و معلممان حسین و رهبرمان خمینی عزیز و هدفمان شهادت است.

و امّا سخنی با ملّت: ای ملّت مبادا یک لحظه از سخنان گهر بار امام دوری کنید مبادا روزی شود که امام ین چریک پیر این قلب امّت اسلام را ناراحت کنید، وحدت کلمه ایست که ما را به پیروزی رساند و هنوز هم این پیروزی را با حدت پیش می بریم، امیدوارم دست نیازی به سوی آن ها دراز ننمایید و به یاری برادران رزمنده ی جبهه های لبنان و فلسطین و… بشتابید چون آن ها برادران ما هستند.

به جهانیان بفهمانیم که اسلام مرز نمی شناسد البتّه این به این معنی نیست که کشور گشایی کنیم.

ای امام به فرمان تو ,با دست خالی و با چنگ و دندان از مرز و بوم اسلامیمان دفاع خواهیم کرد. ای امام به فرمان و تا آخرین قطره یث خون که در رگ ماست و تا آخرین نفس که در بدن ماست و تا آخرین فشنگ که در سلاح مان است خواهیم جنگید و از اسلام دفاع خواهیم کرد.

 سخنی چند با پدر و مادرم :

مادر عزیزم می دانم که محبّت من در دل تو بسیار است و رنج و اندوه از دست رفتن من برای شما سنگین است ولی در راه خدا و برای به ثمر رسیدن حکومت اسلامی بسی ناچیز است. آمّا به درگاه خداوند متعال شاکر و سپاس گذار باشیدکه این نعمت را بر شما ارزانی داشت و شما را از این ثواب برخوردار گردانید.

می خواهم بگویم مادرم مرا فراموش کن ولی می دانم که این امر برای شما امکان پذیر نمی باشد.

مادر جان : من امانتی بودم که خداوند به دست شما داده و یک روز از شما می گیرد. حالا آن روز فرا رسیده که این امانت را باز پس گیرد.

ای پدر و مادرم ,بگوئید خدایا من چند فرزند دیگر هم دارم که می خواهم در راه تو بدهم ، چون که این فرزندان از جانب تو امانتی است که هر وقت بخواهی در راه تو فدا می کنم. مادرم شما همیشه می گفتی خدایا من این فرزندان خوبم را برای اسلام بزرگ می کنم تا اینها را یکی یکی فدای اسلام کنم ؛ به فرموده ی امام ما باید فدای اسلام شویم.

مادرم مگر خونم از خون علی اکبر امام حسین (ع) سرخ تر است که این خون را در راه اسلام ندهم.

پدرم بر سر قبرم نا کام ننویسید چون آن کس که در راه اسلام کشته نشود نا کام است. خانواده ی عزیزم پس از شهادتم ناراحت نباشید و برایم گریه نکنید، اگر گریه می کنید برای امام حسین (ع)گریه کنید. ضمناً هر جا که پدرم خواست مرا دفن کنید اگر خاک این بدن گنه کار مرا قبول کند.

نظرات

متاسفانه نظری هنوز درباره این مطلب منتشر نشده

ثبت دیدگاه

خانه شهرستان گلستان اخبار