امیر مومنان علی (ع) به این همه مجاهدت، به این همه انفاق، به این همه عبادت، مغرور نمى شد.
به گزارش کلاله خبر،
امیر مومنان علی (ع) به این همه مجاهدت، به این همه انفاق، به این همه عبادت، مغرور نمى شد. اما ما دو رکعت نافله و چند جمله دعا که بخوانیم - و اگر دو قطره اشک هم بریزیم - فوراً مغرور مىشویم؛ اما امیرالمؤمنین با این انبوه عمل صالح، مغرور نمى شد.
امیرالمؤمنین(ع) از چهره هاى جذّاب تاریخ است. انسان شاید کمتر شخصیت تاریخى را بتواند پیدا کند که به قدر امیرالمؤمنین(ع) در میان همه آحاد بشر- نه فقط ملت اسلام- دلباخته داشته باشد. چه بسیار غیر مسلمانانى که اسلام و حتّى پیامبر اسلام را قبول ندارند؛ اما به على علیه السّلام عشق مى ورزند؛ به او احترام مى کنند و او را ستایش مى کنند.
مسلمانان و به خصوص شیعیان هم که نسبت به آن بزرگوار، چه تکریم و تعظیمى در دل و جان و ذهن خودشان قائلند. در بین ما شیعیان و آحاد مسلمین کسانى هستند که عامل به احکام اسلامى هم نیستند؛ اما امیرالمؤمنین را بزرگ مىشمارند. این براى چیست؟ این به خاطر آن است که مجموعه خصوصیّات والاى انسانى در این بزرگوار به قدرى زیاد بوده است که هرکس که از على(ع) چیزى شنیده است، در مقابل این خصوصیّات خاضع است. فقط یک دسته استثنا وجود دارند که آنها على را مى شناسند؛ اما با او دشمن اند؛ آنها که با مبانى یى که این انسان بزرگ براى آن جهاد کرده و همه عمر را صرف کرده است، به شدت دشمن اند؛ طبعاً با سربازِ اوّلش هم دشمن اند. یا در آن دوره هاى اوّل، کسانى که زخم خورده از آن شمشیر بى انعطاف و آن انسان آشتى ناپذیر با بدى و زشتى بودند، با او دشمن بودند، والاّ آدمهاى با انصاف و انسان هاى فطرى، همه محبّ و مشتاق این شخصیت عظیم اند. البته این در صورتى است که از او چیزى شنیده باشند، آنهایى که نشنیدند و نمى دانند، طبعاً خارج اند.
در اینجا یک نکته وجود دارد و آن این است که ما معمولاً وقتى شخصیت ها یا خصوصیّات را به صورت جمع بندى شده از دور مى نگریم، آنها را ستایش مى کنیم؛ اما وقتى نزدیک مى شویم و پاى عمل و پیروى به میان مى آید، دچار مشکل مى شویم. عیب کار آحاد بشر این است.
اگر همان قدرى که مردم دنیا به عدالت و انصاف و شجاعت امیرالمؤمنین، به طرفدارى از مظلومیت که در او بود، به طرفدارى از حقیقت که در او بود، به ظلم ستیزى که در او بود، علاقه و محبّت دارند؛ چنانچه در مقام عمل، خود را به این خصوصیّات نزدیک مى کردند - ولو یک قدم - دنیا گلستان مى شد؛ اما ما آدمها - یعنى همین ما، همین امثال بنده؛ آدمهایى که اینطور از دور امیرالمؤمنین را ستایش مى کنیم - در جایى در زندگى و در قضاوت معمولى خودمان، به یکى از همین کارهایى که از امیرالمؤمنین ستایش مى کنیم یا از کسى که مى خواهد راه امیرالمؤمنین را برود، برخورد کنیم، معلوم نیست که دیگر آن اندازه ستایش کنیم؛ در دل برمى آشوبیم و با او به مقابله برمى خیزیم.
اگر خداى نکرده شقاوت بر ما غلبه داشته باشد، به روى او شمشیر هم مى کشیم! عیب کار اینجاست. لذا جا دارد همان قدر که از خصال امیرالمؤمنین، به طور کلی سخن مى گوییم، از ریز خصوصیّات آن بزرگوار هم مطّلع شویم. این امیرالمؤمنین که عادل بود، عدل او چگونه بود؟ این عدلى که این قدر تعریف دارد، در مقام عمل چگونه بود؟
درمرحله بعدی سعى کنیم در مقام عمل، خودمان را به او نزدیک کنیم. این درست است؛ این مایه تکامل است. در بعضى از روایات(۱) آمده است کسانى به ائمه علیهم السّلام عرض مى کردند ما شیعیان شما هستیم - کما این که طبق روایتى، کسانى آمدند و به خود امیرالمؤمنین هم این را گفتند - اما ائمّه بنابر این روایات، در جواب اینها استنکار مى کردند: کجاى شما به دوستان و پیروان ما شبیه است؟ شما این خصلت و این خصوصیت و این رفتار و این گفتار را دارید. به عبارت دیگر، اینها از ما مطالبه عمل مى کنند؛ عمل هم تابع اعتقاد است. انسان باید به چیزى معتقد باشد.
امروز ملت ایران باید خدا را بسیار شکر کند که زمینه پیروى از امیرالمؤمنین و اسلام در این کشور فراهم است. غالب جمعیت این کشور، دل به سمت حقیقت دارند. اگرچه در میان آنها کسانى هم عامل به بعضى از فروع نباشند؛ اما دلها، روحها، اعتقادها و ایمان ها به همان سمتى گرایش دارد که انگشت اشاره امیرالمؤمنین به آن سمت مردم را هدایت مىکرد.
امروز می خواهم روایتى را از کتاب «ارشاد» مفید برای شما بخوانم. البته متن حدیث را از کتاب «چهل حدیث» امام بزرگوارمان - که کتاب بسیار خوبى است - نقل مى کنم؛ لیکن با «ارشاد» هم تطبیق کرده ام. راوى مى گوید که ما در خدمت امام صادق(ع) بودیم، صحبت امیرالمؤمنین شد. «و مدحه بما هو اهله»؛ امام صادق زبان به ستایش امیرالمؤمنین گشود و آنچنان که مناسب او بود، امیرالمؤمنین را مدح کرد. هر بخش از این روایت تقریباً به یک بُعد از زندگى امیرالمؤمنین اشاره مىکند؛ به زهد آن بزرگوار، عبادت آن بزرگوار و ....
اولین جمله ای که امام صادق در مقام تعریف از امیرالمؤمنین می گوید، این است: «واللَّه ما أکل على بن ابى طالب علیه السّلام من الدنیا حراماً قطّ حتى مضى لسبیله»(۲)؛ امیرالمؤمنین تا آخر عمر، یک لقمه حرام در دهان نگذاشت؛ یعنى اجتناب از حرام، اجتناب از مال حرام، اجتناب از دستاورد حرام. البته مراد، حرام واقعى است، نه آن حرامى که براى آن بزرگوار حکمش هم منجز شده باشد؛ یعنى مشتبه را هم به خود نزدیک نکرد.
اینها را به عنوان دستورالعمل و سرمشق در عمل - و بالاتر از آن در فکر - براى ما بیان کردهاند. امام صادق و امام باقر و امام سجاد(ع) هم اعتراف مىکنند که ما نمىتوانیم اینطورى زندگى کنیم. بحث بر سرِ این نیست که من یا شما بخواهیم اینطور زندگى کنیم؛ نه، آن زندگى، قلّه را نشان مىدهد.
معناى نشان دادن قلّه این است که همه باید به این سمت حرکت کنند. البته چه کسى می تواند به آن بالا برسد؟! در همین حدیث مىخوانیم که امام سجاد فرمود: من قادر نیستم این گونه زندگى کنم.
«و ما عرض له امران قطهما للَّه رضى الا اخذ بأشدهما علیه فى دینه»؛ یعنى هر وقت دو کار و دو انتخاب در مقابل امیرالمؤمنین قرار مىگرفت که هر دو مورد رضاى خدا بود - نه این که یکى حرام و دیگری حلال باشد؛ نه، هر دو حلال باشد؛ مثلاً هر دو عبادت باشد- على آن را که براى بدن او سخت تر بود، انتخاب مى کرد؛ اگر دو غذاى حلال بود، آن پستتر را انتخاب مى کرد؛ اگر دو لباس جایز بود، آن پستتر را انتخاب مى کرد؛ اگر دو کار جایز بود، آن سختتر را برمى گزید.
«و ما نزلت برسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله نازلة قطّ الاّ دعاه فقدمه ثقة به»؛ هر وقت مسأله مهمّى براى پیامبر پیش مى آمد، پیامبر او را صدا مى کرد و جلو مى انداخت؛ چون به او اعتماد داشت و مى دانست که اوّلاً خوب عمل مى کند، ثانیاً از کار سخت سرپیچى ندارد، ثالثاً آماده مجاهدت در راه خداست.
مثلاً در «لیلة المبیت» - آن شبى که پیامبر مخفیانه از مکه به مدینه آمد - یک نفر باید در رختخواب پیامبر مى خوابید. پیامبر على را جلو انداخت. در جنگ ها، امیرالمؤمنین را جلو مى فرستاد. در کارهاى مهم - هر مسأله اساسى و مهمّى که پیش مى آمد - على را جلو مى انداخت: «ثقة به»؛ چون اطمینان داشت و مى دانست که او برنمى گردد؛ نمى لرزد و خوب عمل خواهد کرد.
صحبتِ از این نیست که امثال بنده - آدمهاى حقیر و ضعیف - ادّعا کنیم که مى خواهیم اینطورى عمل کنیم؛ نه، بحث از این است که ما باید در این جهت حرکت کنیم. انسانِ مسلمانِ پیروِ على، خطّش باید این خط باشد و هرچه بتواند، جلو برود.
سپس فرمود: «و ما اطاق احد عمل رسول اللَّه صلى اللَّه علیه وآله من هذه الأمة غیره»؛ هیچ کس از این امّت طاقت این را نداشت که مثل پیامبر عمل کند، جز او. او بود که مثل پیامبر به همه جا مى رفت. هیچکس نمى توانست به دنبال پیامبر و پا جاى پاى آن حضرت حرکت کند. «و ان کان لیعمل عمل رجل کان وجهه بین الجنة و النار»؛ با همه این کارهاى بزرگ و خداپسند و مؤمنانه، رفتار او مانند انسانی بود که بین خوف و رجا قرار دارد؛ از خدا می ترسید، گویی او را بین بهشت و جهنّم قرار داده اند؛ در یک طرف بهشت را مى بیند، و در طرف دیگر جهنّم را؛ «یرجو ثواب هذه و یخاف عقاب هذه».
خلاصه این جمله این است که به این همه مجاهدت، به این همه انفاق، به این همه عبادت، مغرور نمى شد. اما ما دو رکعت نافله و چند جمله دعا که بخوانیم - و اگر دو قطره اشک هم بریزیم - فوراً مغرور مىشویم؛ اما امیرالمؤمنین با این انبوه عمل صالح، مغرور نمى شد.
«ولقد اعتق من ماله الف مملوک»؛ به تدریج، هزار غلام و کنیز را که از مال شخصى خود خریده بود، آزاد کرد؛ «فى طلب وجه اللَّه والنجاة منالنار»؛ براى اینکه رضاى خدا را جلب نماید و خود را از آتش جهنّم دور کند. «مما کد بیدیه و رشح منه جبینه»؛ این پولهایى که مى داد، پولهایى نبود که مفت گیرش آمده باشد. امام صادق طبق این روایت مى گوید: «مما کد بیدیه»؛ با کدّ یمین و عرق جبین و با کار سخت، پول به دست آورده بود.
چه در زمان پیامبر، چه در زمان فترت بیست و پنج سال، چه در زمان خلافت - که از بعضى از آثار فهمیده مى شود که امیرالمؤمنین در زمان خلافت هم کار مى کرد - آن حضرت کار مى کرد؛ مزرعه آباد مى نمود، قنات مى کَند و پول در مى آورد و این پولها را در راه خدا انفاق مى کرد. دائما برده مى خرید و آزاد مى کرد؛ هزار برده را اینطور خرید و آزاد کرد.
«ان کان لیقوت اهله بالزیت و الخل والعجوة»؛ غذاى معمولى خانه امیرالمؤمنین اینها بود: زیتون، سرکه، خرماى متوسّط یا پایین؛ که اکنون مثلاً در عرف جامعه ما نان و ماست، یا نان و پنیر است.
«و ما کان لباسه الاّ کرابیس»؛ لباس معمولی اش کرباس بود. «اذا فضل شىء عن یده من کمه دعا بالجلم فقصه»؛ اگر آستینش مقدارى بلند بود، قیچى مى خواست و آستین بلند را مى برید؛ یعنى حتّى به زیادى آستین براى خودش راضى نمى شد. مى گفت این زیادى است؛ این پارچه را در جایى مصرف کنند و به کارى بزنند. در آن زمان پارچه هم خیلى کم بود و مردم مشکلاتى در زمینه پوشش داشتند؛ این بود که یک تکّه پارچه کرباس هم مى توانست به درد بخورد.
سپس درباره عبادت حضرت صحبت مى کند. آن حضرت، قلّه اسلام است؛ اسوه مسلمین است. در همین روایت فرمود: «و ما اشبهه من ولده و لا اهل بیته احد اقرب شبها به فى لباسه و فقهه من على بن الحسین علیهما السّلام». امام صادق مىگوید: در تمام اهل بیتمان - اهل بیت و اولاد پیامبر - از لحاظ این رفتارها و این زهد و عبادت، هیچ کس به اندازه على بن الحسین به امیرالمؤمنین شبیه تر نبود؛ امام سجّاد، از همه شبیه تر بود.
امام صادق فصلى در باب عبادت امام سجّاد ذکر مىکند؛ از جمله مىفرماید: «و لقد دخل ابوجعفر ابنه علیهما السلام علیه»؛ پدرم حضرت ابى جعفر باقر روزی نزد پدر بزرگوارش رفت. «فاذا هو قد بلغ من العبادة ما لم یبلغه احد»؛ نگاه کرد، دید پدرش از عبادت حالى پیدا کرده که هیچ کس به این حال نرسیده است. شرح مىدهد: رنگش از بىخوابى زرد شده، چشمهایش از گریه درهم شده، پاهایش ورم کرده و... امام باقر اینها را در پدر بزرگوارش مشاهده کرد و دلش سوخت: «فلم املک حین رأیته بتلک الحال البکاء»؛ مىگوید وقتى وارد اتاق پدرم شدم و او را به این حال دیدم، نتوانستم خوددارى کنم؛ بنا کردم زار زار گریه کردن: «فبکیت رحمة له».
امام سجّاد در حال فکر بود - تفکّر هم عبادتى است - دانست که پسرش امام باقر چرا گریه مىکند؛ خواست درسی عملى به او بدهد؛ سرش را بلند کرد و گفت: «قال یا بنى اعطنى بعض تلک الصحف التى فیها عبادة على بن ابىطالب علیهالسلام»؛ در میان کاغذهاى ما بگرد و آن دفترى که عبادت علىبنابىطالب را شرح داده، بیاور. ظاهراً از دوران امام علىبنابىطالب(ع) نوشتهها و کتاب هایى در باب قضاوت هاى آن حضرت، در باب زندگى آن حضرت، در باب احادیث آن حضرت، در اختیار ائمّه بود. از مجموع روایات دیگر، آدم این گونه مىفهمد که در موارد گوناگونى از آن استفاده مىکردند.
اینجا هم حضرت به پسرش امام باقر فرمود آن نوشتهاى را که مربوط به عبادت علىبن ابىطالب است، بردار و بیاور. امام باقر مىفرماید: «فاعطیته»؛ رفتم و آوردم و به پدرم دادم. «فقرأ فیها شیئاً یسیرا ثم ترکها من یده تضجرا»؛ امام به این نوشته نگاه کرد و با حال ملامت آن را بر زمین گذاشت و «و قال من یقوى على عبادة على علىبنابىطالب علیهالسّلام»؛ فرمود چه کسى مىتواند مثل على بنابىطالب عبادت کند؟ امام سجّادى که آن قدر عبادت مىکند که امام باقر دلش به حال او مىسوزد، امام باقرى که خودش هم امام است و داراى آن مقامات عالى است، از عبادت علىبن الحسین دلتنگ مىشود و دلش مىسوزد و نمىتواند خودش را نگه دارد و بىاختیار زار زار گریه مىکند، آن وقت علىبنالحسینِ مىگوید: «من یقوى على عبادت علىبنابىطالب»؛ چه کسى مىتواند مثل على عبادت کند؟ یعنى بین خودش و على فاصلهاى طولانى مىبیند.
على یى که من و شما عاشق او هستیم، دنیا عاشق اوست، مسیحى عاشقانه برایش کتاب مىنویسد، این على را شما چرا از دور نگاه مىکنید؛ نزدیک بروید. هرکس این قلّه دماوند را از دور نگاه کند، مىگوید به به، عجب چیزى است! قدرى از این پیچوخم ها بالا برو، ببینم چه کارهاى! باید نزدیک شد؛ باید راه افتاد؛ باید حرکت کرد. امروز بشریت به همین خصلت هایى که امیرالمؤمنین پرچمدارش بود، احتیاج دارد. این خصلت ها، با پیشرفت علم، با پیشرفت فناورى، با پدید آمدن روش جدید زندگى در دنیا کهنه نمىشود. عدالت کهنه نمىشود؛ انصاف و حقطلبى کهنه نمىشود؛ دشمنى با زورگو کهنه نمىشود؛ پیوند دل با خدا کهنه نمىشود. اینها رنگ ثابت وجود انسان در همه تاریخ است.
امیرالمؤمنین این پرچم ها را در دست داشت. امروز بشر تشنه این حرفها و تشنه این حقایق است. راه چیست؟ راه، نزدیک شدن است. مبادا اگر من و شما در جایى حرفى براى حق زدیم، به نظرمان زیاد و بزرگ بیاید؛ نه. مبادا اگر ساعتى از شبى، روزى، نیمهشبى، توانستیم عبادتى کنیم، به چشممان بزرگ بیاید و ما را عُجب بگیرد؛ نه. مبادا اگر در صحنه خطرى وارد شدیم، خودمان را خیلى بزرگ ببینیم؛ نه. هرچه مىتوانید، نزدیک شوید.
دنیاى اسلام، بلکه دنیاى بشریت سالم، در مقابل علی خاضع است. اینهاست که در تاریخ اثرش مىماند. آن زهدش بود؛ آن عبادتش بود؛ آن شجاعتش بود؛ آن قاطعیتش در راه خدا بود. آنجایى که لازم بود، با شمشیر به جان دشمنان حقیقت و دین و دشمنان خدا مىافتاد و از هیچ چیز باک نداشت: «لا تأخذه فى اللَّه لومة لائم(۳)».
آنجایى که آدمِ منحرفِ مضرِّ مخلّى بر سر راه حرکت به سوى خدا وجود داشت، شمشیر او فیصله دهنده بود. آنجایى که مظلومى بود، آنجایى که مصلوبالحقّى بود، امیرالمؤمنین به رقیق ترین انسان ها تبدیل مى شد. در روایتى آمده که آن قدر امیرالمؤمنین با دست خود به دهان یتیمان غذا گذاشت که شخصی گفت آرزو کردیم کاش ما هم یتیم مى شدیم تا امیرالمؤمنین این طور به ما لطف مى کرد! آنقدر ناشناسانه به خانه فقرا و مساکین و گرفتارها و در راهمانده ها سر زد که معروف است بعد از ضربت خوردن آن حضرت، فهمیدند آن انسانِ رحیم چه کسى بوده است.
سخن علی نهج البلاغه است؛ فصیح ترین کلام آدمى در میان عرب. «نهج البلاغه» اوج هنر و اوج زیبایى است؛ زیبایى لفظ و زیبایى معناست. انسان مبهوت مى ماند. هیچ شاعر بزرگ عرب، هیچ نویسنده هنرمند عرب، نتوانسته بگوید که من از مراجعه به نهج البلاغه بى نیازم./عرش نیوز به نقل از حدید نیوز
متاسفانه نظری هنوز درباره این مطلب منتشر نشده