طنز - مشکل بیپولی، در طول تاریخ یکی از مسائل ردیف اول مردم ما بوده و گویا با وجود گذشت سالها، همچنان ثابت قدم بوده و ردیف خود را در میان مشکلات، حفظ کرده است!
مکافات!
محتکر را پیش چشمم چون مجسّم میکنم
یادی از ابن زیاد و ابن ملجم میکنم!
غصه و غمهای عالم مینشیند بر دلم
تا نظر بر روی آن بیدرد بیغم میکنم
تا به من آهسته گوید نرخ جنس خویش را
مثل آهو ناگهان از قیمتش رم میکنم
گر به دست من فتد روزی زمام اختیار
روی همچون سنگ پایش را کمی کم میکنم
میفروشم جنسهایش را به نرخ دولتی
پشت آن بیدرد را از بار غم، خم میکنم
عکس او را میگذرم بر سر هر چارراه
بعد از اینش، بیش از این رسوای عالم میکنم
هر بساطی را که بهر ما فراهم کرده است
بدتر از آن را برای او فراهم میکنم
الغرض، آن لعنتی افتد به جنگ من اگر
آنچه او در کار من کرده است، من هم میکنم
***
***
اسکناس!
خوش به حالت ای که یک خروار داری اسکناس
هست در دنیا دوای هر خماری اسکناس
از غم دنیا و درد جهل و انواع مرض
میرهی، بالای هم چون میگذاری اسکناس
در شگفتم زو چه بهتر میستانی ای غنی
کاینچنین در بانکها هی میسپاری اسکناس
«علم بهتر یا که ثروت» سوژهای تکراری است
علم هم داری، اگر با خویش داری اسکناس
توی خلوتخانه هنگام شمارش میدهد
اغنیا را کیف آوای قناری اسکناس
صید خود همچون غزال دشت سازد خلق را
قدرتی دارد چو شیران شکاری اسکناس
دست خود را زیر سر بگذار و اشهد را بگو
ای که همچون ما در این دنیا نداری اسکناس
بهتر از دهها و بل صدها کتاب نادر است
گر دهی بر من به رسم یادگاری اسکناس
مینهم بردیده، نازش میکشم، میبوسمش
نیستش با بنده حسن همجواری اسکناس!
گاه باران، گاه دوده، گاه برف و گه تگرگ
آسمان! یکدم نشد بر ما بباری اسکناس
شرق را میگیرد و با غرب میکوبد به هم
گر که «شاطر» را کند یکبار یاری اسکناس!
***
***
کاریابی!
چندی است پی یافتن یک کاریم
هر روز روان به کوچه و بازاریم
هرجا که پی کار برفتم، گفتند:
برخیز و برو، ما خودمان بیکاریم!
چند قطعه شعر از هفته نامه گل آقا. شماره 33. فروردین 1370
متاسفانه نظری هنوز درباره این مطلب منتشر نشده