یکی از اصلیترین نزاعهای فکری در فضای سیاسی ایران، رویارویی تفکر مقاومت و جریان روشنفکری لیبرال است؛ جریانی که ریشههای آن را باید در اندیشههای مهندس بازرگان جستوجو کرد و در ادامهی آن، حلقه کیان در دهه ۶۰، که تشکیلات منسجمتری نسبت به نسل پیشین خود داشت، به آن شکل داد. امروز نیز میتوان از یک جبههی لیبرال روشنفکریِ نسبتاً منسجم در ایران سخن گفت که در دهههای ۶۰، ۷۰ و حتی ابتدای دهه ۸۰، نقش گروه مرجع را در فضای عمومی ایفا میکردند. اگرچه در سالهای اخیر مرجعیت فرهنگی این جریان به سلبریتیهای سطحینگر منتقل شده، اما آنها همچنان در ساختار قدرت و رسانه نفوذ دارند.
هدف اصلی این جریان، مصادرهی باطن انقلاب به نفع لیبرالیسم است. ادبیات سیاسی آنها، از حلقه کیان تا محافل و نشستهای خصوصی و رسانههای رسمی، همواره بر این محور چرخیده است. ویژگی مهم این جریان «مصادرهگر بودن» آن است: استفاده از واقعیتهای نقیض موجود در جامعه و تبدیل آنها به ابزار تبلیغاتی با کمک رسانه و نهادهای فکری، بهگونهای که حقیقت موجود وارونه جلوه کند.
نمونه عینی این رفتار را میتوان در مواجهه با جنگ ۱۲ روزه دید. جنگی که در آن، تفکر مقاومت پیروز میدان شد، هیمنه اسرائیل و آمریکا شکسته شد، و جمهوری اسلامی با اقتدار ایستاد. اما در فضای پس از جنگ، جریان لیبرال تلاش کرد تا با تحریف روایت جنگ، پیروزی مقاومت را به نفع گفتمان مذاکره مصادره کند.
این مقاله سعی دارد تا با بررسی نگاه جریان لیبرال که امروز نیز در صحنه سیاست خارجی ایران بر کرسی قدرت نشسته با تفکر مقاومت و مقایسه این دو، در سه محور، ارزیابی دقیقی از حقیقت جامعه ایران، پس از دفاع مقدس دوازده روزه با غرب داشته باشد.
محور اول: ماهِیت ایران و تحریف آن توسط جریان لیبرال
روشنفکران لیبرال در تحلیل جامعه ایران، کمترین التزامی به هویت دینی و تاریخی این ملت ندارند. در تحلیلهایشان، ایران صرفاً قطعهای خاک است و نه سرزمینی برآمده از جهان معنایی و معرفتی. هیچ اشارهای به عنصر دین، ایمان، یا حافظه تاریخی مقاومت مردم دیده نمیشود. جامعهشناسان این جریان نیز با توصیفات آماری و ظاهر شبهعلمی، سعی در حذف بُعد دینی و انقلابی ملت ایران دارند.
همگان باید بدانند که جغرافیای امروز ایران را تاریخ دیروز آن حفظ کرده است. بدانمعنی که آنچه مرزهای جغرافیایی ایران را حفظ کرده، معانی دینی و هویت تاریخی آن بوده است. از شریعتی تا مطهری، این اندیشه همواره مورد تأکید بوده. جنگ ۱۲ روزه نیز اثبات کرد که «هویت دینی» عنصر اصلی حماسه و پیروزی ملت ایران است؛ مردم با الهام از ایمان و غیرت مذهبی ایستادند و آتشبس را بر دشمن تحمیل کردند. این نگاه دینی است که جغرافیا را حفظ میکند، نه تنها نیروی نظامی. ارتش در دوران قاجار نیز بود، اما بیهویت بود و کارآمدی نداشت.
محور دوم: نسبت ایران و غرب؛ اسطورهی مذاکره
پس از جنگ، جریان لیبرال با استفاده از ابزار رسانه و گفتار سیاسی، سعی در بازسازی این گزاره داشت: «برای جلوگیری از جنگهای دیگر، باید مسیر مذاکره با آمریکا را فعال کنیم.» اما آیا مذاکره بازدارندگی ایجاد کرد؟ یا آنچه دشمن را وادار به آتشبس کرد، قدرت بازدارندگی تفکر مقاومت بود؟
این جریان با استفاده از ادبیات بهظاهر علمی – نظیر «تنشزدایی»، «تعامل با جهان»، «ایدئولوژیزدایی از سیاست خارجی» – سعی دارد نسخههای شکستخورده خود را تکرار کند. سیاستهایی که از دولت هاشمی تا روحانی، دستکم در سه دوره هشتساله بر کشور حاکم بودند و ثمره آن چیزی جز عقبماندگی، تحقیر ملی، تحریم، و ناکارآمدی اقتصادی نبود. برجام، بهعنوان نماد این تفکر، فاجعهای بود که حتی نیازهای ابتدایی کشور را به مذاکره با آمریکا گره زد؛ تا آنجا که وزیر نفت از ساخت پالایشگاه ابا داشت، و وزیر مسکن صراحتاً ساختوساز را کنار گذاشته بود.
نکته تأملبرانگیز، تلاش این جریان برای تفکیک بین آمریکا و اسرائیل در تحلیل جنگ اخیر است؛ میخواهند اسرائیل را عنصر جنگافروز و آمریکا را اهل گفتوگو جلوه دهند. این در حالی است که ساختار تمدن غرب ماهیتی یکپارچه دارد و سیاستش ماکیاولیستی و تجاوزگر است. ایجاد چنین دوگانهای نهتنها ناپخته، بلکه خیانت به واقعیت میدانی و تجربیات تاریخی است.
محور سوم: جامعه ایران و سرمایه اجتماعی پس از جنگ
در روزهای پس از جنگ، نوعی همبستگی ملی و سرمایه اجتماعی جدید در جامعه ایرانی شکل گرفت. اما جریان لیبرال، با زیرکی خاصی، این سرمایه را نیز به نفع گفتمان خود مصادره میکند: میگویند چون جامعه متحد شده، نباید علیه مذاکره سخن گفت! زیرا اگر کسی از مذاکره انتقاد کند، وحدت جامعه خدشهدار میشود.
سؤال اینجاست: این سرمایه اجتماعی حول چه چیزی شکل گرفت؟ مذاکره یا مقاومت؟ مردم در جنگ شهید دادند و همزمان خواستار پاسخ قاطع بودند. این اتحاد، نتیجه پیروزی مقاومت بود، نه ثمره گفتوگو با دشمن. حال چگونه جریان سازش، که باید بابت فریبهای ۲۴ ساله خود پاسخگو باشد، با ژست مطالبهگرانه به جامعه درس وحدت میدهد؟ این مصداق بارز چیدن میوه مقاومت و انداختن آن در سبد سازش است.
شما دارید گرای ضعف میدهید. شما دارید در عرصه دیپلماسی عمومی میگویید که از ترس جنگ بر سر میز مذاکره آمدهاید. این دیگر مذاکره نیست؛ این تسلیم است. شما با کدام مجوز از طرف این ملت بزرگ و رشید، در هنگامهای که تفکر مقاومت پیروز میدان و تفکر سازش بازنده مطلق است، با قلب حقیقت و مصادره نتایج مقاومت، به دشمن پالس تسلیم میفرستید؟
آنهم شمایی که ۲۴ سال گذشته این مسیر را آزمودهاید. عجیب است که امروز بر سر میز محاکمه نیستید. ما جنگمان از مذاکره شروع شد، و انسان عاقل از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشود. رهبری هم گفت: این مذاکره نه عاقلانه است و نه شرافتمندانه. میز مذاکره بازدارندگی نیاورد، چرا باید به آن بازگشت؟ آیا آنچه دشمن را به آتشبس کشاند، مذاکره ژنرالهای سکهطلاگرفته وزارت خارجه بود یا موشکهای فرزندان مقاومت؟
این عشق به ادامه مذاکره با غرب تا جایی پیش رفته که حتی تلاش شده آمریکا را از اسرائیل تفکیک کنند. تمدن غرب یکپارچه است؛ تفکیک آمریکا و اسرائیل خطای استراتژیک است. باید فهم داشت. غرب امروز در غزه، در حال اجرای دیپلماسی ماکیاولیستیاش است.
و در نهایت، سرمایه اجتماعی شکلگرفته در جامعه ایرانی پس از جنگ، سرمایهای حول مقاومت بود، نه مذاکره. اگر کسی آن را تهدید میکند، نه منتقدان مذاکره، بلکه جریان متوهمی است که میخواهد شکست را با دروغ، به پیروزی تبدیل کند.
مقاومت یک انتخاب نیست؛ یک ضرورت است. آینده، از آنِ تفکر مقاومت است، نه گفتمان تسلیم
متاسفانه نظری هنوز درباره این مطلب منتشر نشده