گروه زندگی: آگهی فروش خانهاش در نصف روز در فضای مجازی پخش شد. بهعنوان خریدار با شماره درج شده روی آگهی تماس میگیریم. خانه ۱۰۶ متری است و در منطقه خوشآبوهوای پردیس. کلید نخورده و تمام ۹ واحد دیگر ساکن هستند. در دلم میگویم که حتماً سرمایهدار است و چند خانه دارد که حالا یکی از آنها را هم به حزبالله تقدیم میکند. ولی جمله بعدی متحیرمان میکند. علیرضا جلولی میگوید: «۱۲ سال است که منتظر این خانه هستیم. تازه یک هفته است که تحویلمان دادند.»
به اینجا که میرسد بدون معطلی خودم را معرفی میکنم. میپرسم چطور خانهای که این همه منتظرش بودید را به این راحتی به نفع حزبالله به فروش میگذارید؟ آنقدر مصمم جواب میدهد که به نظر میرسد یک کار خیلی ساده انجام داده و اصلاً قابل این حرفها نیست. جلولی میگوید: «من کار خاصی نکردم. بعضیها فرزند جوانشان را برای دفاع از حرم دادهاند. بعضی از خانوادهها حتی ۴ فرزندشان شهید شده است؛ برای دفاع از امنیت، دفاع از حق. در مقابل شهدای آنها، خانه من چه ارزشی دارد؟ وقتی آقا فرمودند بر همه مسلمانان فرض است که با امکانات خود در کنار مردم لبنان و حزبالله سرافراز بایستند. فرض از واجب بالاتر است. من کارمند هستم. نظامی نیستم و برای من امکان جنگیدن در کنار هنیهها، سید حسن نصراللهها و سنوارها وجود ندارد. اما میتوانم از مالم جهاد کنم. میتوانم پول بدهم برای خرید سنگ، موشک، چوب، آهن، میلگرد، پهپاد و… هر چه که مبارزان حزبالله نیاز دارند برای جنگیدن با اسرائیل.»
هر چه دو دو تا چهار تا میکنیم کمتر نتیجه میگیریم. مگر میشود جوانی نگران آیندهاش نباشد؟ چطور میشود بعد از سالها انتظار خانه دار شوی و دو دستی تقدیم حزب الله کنید؟ جلولی حجت را تمام میکند و میگوید: «هزاران هزار از این خانه ها، فدای یک تار موی آقای خامنهای. هزاران هزار از این خانهها فدای راه نابودی اسرائیل، فدای راه جبهه مبارزه با کفر و استکبار و جبهه کودککشها. این کمترین کاری است که نه مسلمان، نه ایرانی بلکه هر انسانی که در دنیا این صحنه را میبینید، میتواند انجام دهد. کار ما از آدمهای دهه ۶۰ بالاتر نیست که پدری خانه و فرزند و زندگیاش را رها میکرد و به جنگ میرفت
به گذشتهشان که برمیگردیم، بخشیدن این خانه را خیلی دور از سبک زندگیشان نمیبینیم. هر دو در دانشگاه اراک درسخواندهاند. مریم ادبیات عرب میخواند و علیرضا مهندسی شیمی. در انجمن تشکل اسلامی با هم کار میکردند. سال ۸۶ بود که علیرضا در رشته مهندسی شیمی دانشگاه شریف قبول شد و از اراک رفت. از طریق واسطه، مریم را برای ازدواج انتخاب کرد. دو هفته هم طول نکشید که در ایام محرم در حسینیهای که محل کار پدر علیرضا بود، عقد کردند. ۲۶ مهر ۸۷ مراسم ازدواجشان را برگزار کردند ولی به سبک خودشان و با کمترین هزینه. ماشین عروس را از دوستشان قرض گرفتند و خودشان تزیین کردند. فیلمبرداری را هم خودشان انجام دادند تا هزینه عکاس و فیلمبردار ندهند. کارت عروسیشان از همه جذابتر بود. بهجای کارت آماده خودشان کارتی طراحی کردند که برای بقیه آنقدر جالب بود که کارتها را به دیوار خانهشان نصب کردند. ولی سنگ تمام این ازدواج آسان، زندگی در خوابگاه دانشجویی بود. ۸ ماه بعد از عقد، واحد مسکونی در خوابگاه متأهلی دانشگاه شریف به آنها تعلق گرفت. یکخانه کوچک ۴۵ متری که یک اتاق، یک آشپزخانه و یک بالکن داشت. هر چه بیشتر به زندگیشان نگاه میکنیم، معنی تجارت پر سود را بیشتر متوجه میشویم. این زوج جزو سرمایهدارترین زوجهایی هستند که به عمرمان دیدهایم
.پایان پیام/
متاسفانه نظری هنوز درباره این مطلب منتشر نشده