شعر انقلاب از زبان یک روشندل کلاله ای

1403-09-04 12:09:38
0
67

به گزارش کلاله خبر٬ کاظم رمضانی دانش آموز مقطع سوم ابتدایی برای بیان احساس انقلابی خود شعری با خط بریل در جمع فرهنگیان شهرستان کلاله خواند.

 

متن شعر این روشن دل بشرح زیر می باشد.

 

ده روز بهمن؟ زمستان؟
ده روز آفتاب؛ نه، ده روزِ شروعِ آفتاب و از آن پس، همیشه آفتابی؟!
برف روی زمین بود؛ سرد بود.
یادش به خیر، همیشه می‏خندید؛
همان که کوچه را به نامش کرده‏اند؛ برادرم را می‏گویم.
غروب بود. دست‏هایش رنگی بود و لباسش خاکی، روی دیوارها شعار می‏نوشت، کوچه به کوچه، دیوار به دیوار؛ همکلاسیم را می‏گویم. غروب که می‏شد، با یک رنگِ سرخ راه می‏افتاد توی کوچه‏ها و به در و دیوار، شعار می‏نوشت و همیشه دست‏هایش رنگی بود. آن‏روز غروب هم دست‏هایش مثل همیشه سرخ رنگ بود و پایش هم سرخ رنگ؛ امّا سرخی پایش از رنگ نبود.
«عاقبت، ابرها کنار خواهند رفت»؛ این را برادرم می‏گفت و همان همکلاسیم، که همیشه روی تخته سیاه، کلمه‏ی شاه را وارونه می‏نوشت. «یوغِ دو هزار ساله، عاقبت ده روزه فروریخت» این را هم پدرم می‏گفت؛ در حالی‏که اشک می‏ریخت و خاکِ تازه آب خورده‏ی برادرم را می‏بوسید. یادم است حرارت خون، همه‏ی برف‏ها را آب کرده بود. بی‏شک بهار بود نه زمستان.
چه روزهای روشنی بود این ده روز؛ ده روزِ خون و خورشید، آب و سنگ، گلوله و سینه. ده روزِ انفجار، انفجارِ نور. روزهایی که جماران، پدر پیرِ خود را بازیافت. و میله‏ها شکسته شد و از دیوار حصارها، حریم ساختیم. دیگر میدان انقلاب، مجسّمه‏ی هیچ ابلیسی را در خود نمی‏پذیرد؛ که ما تندیس همه‏ی تن‏ها را پایین کشیده‏ایم. دیگر هیچ زنجیری بر دست‏هایمان نخواهد نشست؛ که قطورترین زنجیرها را گسسته‏ایم. بگذار همه‏ی دنیا ما را از خود براند! ما برای ایستادن، زین پس تکیه بر زانوی خود می‏زنیم.
مجالِ پرواز، همیشگی نیست. پس خوشا به حال آنان‏که چون دروازه‏ی آسمان را گشوده یافتند، بی‏تردید بال گشودند و تا فراسوی درهای بهشت، یک نَفَس کوچیدند. آزادی قیمتی دارد که باید پرداخت. «گر همسفر عشق شدی مرد سفر باش». بی‏شک: آنان که پای در این سفر نهادند، جاودان شدند و نزد خدای خویش، روزی می‏خورند

نظرات

متاسفانه نظری هنوز درباره این مطلب منتشر نشده

ثبت دیدگاه

خانه شهرستان گلستان اخبار