وی در گفتگو با مددکار اجتماعی مرکز مشاوره آرامش داستان زندگی اش را اینگونه بیان می کند :
خاطره از خودش به عنوان یک قربانی حرف می زند، او می گوید در خانواده ای بزرگ شدم که به فرزندانشان اهمیتی نمی دادند و هر کسی می بایست خودش به تنهایی گلیم خود را از آب در می آورد.
من هم فرزند اول خانواده بودم و یک برادر کوچکتر داشتم. تا زمان راهنمایی وضعیت خوبی داشتم اما از سوم راهنمایی به بعد زندگی ام از این رو به آن رو شد.
پدرم در یک تصادف دچار ضایعه نخاعی شده و در خانه در بستر بود .مادرم نیز همیشه از این شکایت می کرد که من به خاطر تو و برادرت در این خانه باید بسوزم و بسازم.
او محبت خود را از ما دریغ می کرد و به ما هم توجهی نداشت. در اوایل دبیرستان با دختری به نام آرزو در کلاس آشنا شدم. او تنها کسی بود که می توانستم با او درد و دل کنم.
وقتی متوجه مشکلات من شد. به من پیشنهاد دوستی با پسری به نام مهیار را داد....
او به من گفت مهیار می تواند تو را خوشبخت کند و از این مشکلات رهایی بخشد من که خیلی تنها بودم پیشنهادش را قبول کردم.من و مهیار دوران خوبی را با هم داشتیم. او به من محبت می کرد و کمبودهایی که من در محیط خانواده داشتم را جبران می کرد.
محیط خانه برای من طاقت فرسا بود و از آن به تنگ آمده بودم. یک روز مهیار به من پیشنهاد فرار داد و من هم قبول کردم.
دمدمه غروب بود که به بهانه رفتن به خانه دوستم از منزل بیرن رفتم.در یک پارک با مهیار قرار گذاشتم . او ساکن شهر دیگری بود و من باید منتظرش می ماندم.
نیم ساعتی نشسته بودم اما خبری نبود....چند بار با مهیار تماس گرفتم اما رد تماس می زد....عصبانی بودم ..... بعد از گذشت 5 دقیقه مهیار با من تماس گرفت و از من عذرخواهی کرد و گفت در راه است ، وقتی مهیار آمد من با او همراه شدم.
وقتی داخل اتومبیل نشستم از پشت سر ضربه ای به من خورد و من بیهوش شدم.
وقتی به خودم آمدم درون یک اتاق بر روی زمین افتاده بودم.اتفاقی که نباید افتاده بود.من توسط مهیار و دوستش مورد سوء استفاده قرار گرفتم. تمام آن شب را گریه می کردم و به این فکر می کردم که چرا مهیار چنین کاری را با من کرده بود. فردای آن روز مهیار از من دلجویی کرد و حرف های عاشقانه نثارم کرد و من هم هر چه بر من گذشته بود را فراموش کردم.
او از من خواست به بیرون برویم تا حال و هوایم عوض شود.من هیچ جایی را بلد نبودم همه مسیر برایم ناآشنا بود.
او مرا به یک مانتو فروشی برد تا برایم مانتو بخرد. یک مانتو انتخاب کردم و به داخل اتاق پرو رفتم تا آن را بپوشم وقتی به بیرون آمدم مهیار داخل مانتو فروشی نبود اطراف را نگاه کردم اما هیچ اثری از او نبود....از فروشنده سراغش را گرفتم. گفت وقتی شما داخل اتاق پرو رفتید او به سرعت از مغازه خارج شد.
هرچه گشتم هیچ اثری از مهیار نبود..... تنها و بی کس در گوشه ای از خیابان نشستم و گریه سر دادم.چه آسان به خاطر عشقی زودگذر و آرزوهای پوچ تمام آینده ام را به بهایی اندک به تارج گذاشتم.
نظریه کارشناس
بنابر نظر کارشناس، عدم تحصیلات والدین وهمچنین شیوه فرزند پروری غفلت کننده وعدم نظارت بر رفت وامد فرزندان عدم حمایت های عاطفی در خانواده، عدم آموزش مهارت های ارتباطی موثر و مهارت نه گفتن و مهارت حل مساله ، از عوامل بروز این آسیب درمددجو بود.
همچنین وضعیت بیماری پدر به دلیل ضایعه نخاعی و وجود جو آشفته در خانواده باعث شده بود محیط خانه به محیطی پر استرس برای بچه ها تبدیل شود.
همچنین کمبود محبت و برآورد نشدن نیازهای روانی مراجع این عاملی شد که اوبا افرادی دیگرآشنا شود وتمام کمبود ها و نیازهای روانی خود رادر برقراری رابطه متعدد با فردی دیگر جبران کند.
توصیه می شود به منظور پیشگیری از این گونه آسیب ها ، اموزش هایی در جهت آموزش مهارت حل مسئله ونه گفتن به فرزندان ،صورت گیرد. همچنین ارتقا مذهبی می تواند عاملی موثر در بروز این قبیل آسیب ها باشد.
مرکز مشاوره و روان شناختی آرامش پلیس گلستان
آدرس :خیابان شهید بهشتی،بهشت دهم،بهزیستی 4، جنب اداره اماکن و گذرنامه
تلفن :32241771
متاسفانه نظری هنوز درباره این مطلب منتشر نشده