به گزارش کلاله خبر به نقل از جام جم آنلاین، مرجان نازقلیچی حالا برای خیلی ها نام آشنایی است؛ یکی از 48 جانباخته گلستانی فاجعه منا که عنوان اولین فرماندار زن استان گلستان و سومین فرماندار زن کشور در سابقهاش دیده میشود.
دوسال بعد از حادثه رمی جمرات دهم ذیحجه ۱۴۳۶ قمری و در سالگرد این فاجعه بزرگ، مهمان خانواده اش میشویم و با « شهرام کُر » همسر او از روزهایی میگوییم که خاطره اش هیچ وقت برای این خانواده کهنه نمیشود. برای اهالی این خانه، صفحات تقویم که ورق میخورند، عید قربان که از راه میرسد، بهانه برای دلتنگی هم زیاد میشود. دلتنگی برای عزیزی که یک روز بار سفر بست و رفت یک جای خوب. عزیزی که رفت و برنگشت. پیکر مرجان نازقلیچی، بعد از حادثه در مکه دفن شد. حالا رئوف و حنیف ، دو فرزند او هر وقت هوای مادر را بکنند، دلشان پر میکشد سمت مکه؛ پیش همان کسی که مادرشان دل به دلش داد و در جوار خانه اش ماندگار شد.
آقای کُر از آخرین سفر حج همسرتان بگویید؟ چطور شرکت در این مراسم قسمت ایشان شد؟
همسرم علاقه زیادی به انجام مراسم حج داشت، عاشق خانه خدا بود. به خاطر این علاقه در آزمون معینه بعثه رهبری ( راهنمای زنان در کاروان ) شرکت کرد و قبول شد و در سال های قبل یعنی 90 و 92 هم بعنوان معینه عازم حج شده بود. مرجان به اندازه ای برای این مراسم ارزش و احترام قائل بود که قبل از اعزام همیشه فعالیت های فرهنگی اش را شروع می کرد. حتی چندین مقاله از او در مجله زائر مکه به چاپ رسید. خوشحال بود که می تواند به افراد کم توان و مسن در این انجام این مراسم کمک کند. این علاقه به قدری زیاد بود که برخلاف خیلی ها از پست و مقام و مسئولیت هم می گذشت و اصلا با شنیدن اسم حج همه چیزهای دیگر را رها می کرد. ما خیلی دوست داشتیم شرایط طوری باشد که یک سال، با همدیگر در مراسم حج شرکت کنیم ،اما به خاطر اینکه بچه ها سن و سال زیادی نداشتند و نمی توانستیم آنها را تنها بگذاریم، این اتفاق هیچوقت پیش نیامد. سال 94 هم وقتی می خواست در مراسم حج شرکت کند اول با مخالفت استاندار رو به رو شد.
چرا؟
به خاطر مسئولیت هایی که داشت . البته خودش همان موقع میگفت که بالاخره رضایت استاندار را جلب می کند و برای جلب رضایت ایشان هم خیلی تلاش کرد. تمام کارهای مربوط به هفته دولت و حتی انتخابات 94 را هم جمع بندی کرد و انجام داد. تا اینکه یک روز دیدم با خوشحالی زیادی به خانه برگشت. گفت یک خبر خوب دارم. دیدم یک کاغذ را خیلی محکم در دستش گرفته . پرسیدم چه خبر شده؟ کاغذی که دستش بود را بالا آورد و بوسید و گفت : این نامه بوی مکه را می دهد.
در نامه چه نوشته شده بود؟
نامه دستخط آقای صادقلو استاندارگلستان بود، نوشته بودند:« سرکار خانم نازقلیچی با سلام . خیالتان را راحت کنم انشالله مشرف شوید. ولی سازماندهی زمان غیبت با حساسیت پیگیری شود. از دعا فراموش نشویم. » همسرم خیلی خوشحال بود که بالاخره با رفتن ایشان موافقت شده است. یادم است که افراد زیادی را هم برای جلب رضایت استاندار واسطه کرده بود . یکی از اینها آقای میرباقری مدیرکل سیاسی استانداری بودند. آقای میرباقری به همسرم گفته بودند که من استاندار را راضی میکنم اما اگر به حج رفتید در حجر اسماعیل برای من نماز بخوانید. که این اتفاق افتاد و همسرم وقتی در مکه بود به من زنگ زد و گفت به آقای میرباقری بگویید به قولی که داده بودم عمل کردم.
بعد از اینکه با سفر حج ایشان موافقت شد چکار کردند؟
روزهای بعد در تدارک آماده شدن برای سفر حج، خیلی سریع گذشت. همسرم شوق و ذوق زیادی برای اعزام داشت. یادم است روزی که میخواست به سمت مکه حرکت کند، ساعت 3 بعدازظهر بود که ما از هم جدا شدیم. آن موقع اتوبوس میخواست از جلوی مسجد قبای بندرترکمن حرکت کند. آن روز همگی آنجا جمع شده بودیم و خیلی شلوغ بود. بچه ها کنار من ایستاده بودندو رفتن مادرشان را نگاه می کردند. من دیدم که مرجان هم با بقیه حجاج سوار اتوبوس شد. ردیف اول پشت صندلی راننده ایستاد و شروع کرد به راهنمایی حجاج.
و تصویری که این آخرین دیدار یادتان مانده؟
مرجان سرتاپا سفید پوشیده بود و از همانجا داخل اتوبوس که بود برای من دست تکان داد. آن موقع من نمی دانستم که این آخرین دیدار است . اما این تصویر همیشه در ذهنم مانده است.
وقتی به مکه رسیدند با هم در تماس بودید؟
بله ...ما زیاد با هم صحبت می کردیم . یادم است یک بار تماس گرفتم اما تلفنش را جواب نداد. بعدچند بار دیگر هم زنگ زدم ، تا اینکه بالاخره جواب داد. گفت خواب بودم با زنگ تو بیدار شدم ، از صدایش هم معلوم بود که از خواب بیدار شده. بعد گفت چه کار خوبی کردی که بیدارم کردی. خواب می دیدم که در مراسم حج سیل آمده و همه ما را با خودش برده است. به من گفت که صدقه بده ، من هم گفتم خودت که آنجایی خودت صدقه بگذار. آنجا بهتر قبول می شود. بعد هم دوباره با هم تماس داشتیم که گفت خوابش را برای دوستانش در کاروانشان تعریف کرده و هیچ کس او را جدی نگرفته و همه گفته اند که در این آفتاب داغ، سیل کجا بود. حالا که نگاه می کنم می بینم فاجعه منا همان سیلی بود که مرجان خواب دید . آمد و خیلی ها را با خودش برد.
کی این خواب را دیده بودند؟
دو شب قبل از فاجعه منا.
خاطره دیگری از زمانی که ایشان در حج بودند دارید؟
بله یک بار دیگر هم فکر کنم 25 شهریور بود یعنی هشت روز قبل از حادثه که تماس گرفت و اسم پدر استاندار گلستان را پرسید. گفت که می خواهد به نیابت از ایشان مراسم حج را انجام بدهد. من این نام را پیدا کردم و به همسرم دادم. البته این اولین بار نبود که ایشان نیابتی مراسم حج را انجام می دادند. یک بار هم در سال ۹۲ وقتی در مکه بودند، به من زنگ زدند و اسم پدر مقام معظم رهبری را پرسیدند. من از اینترنت این اسم را پیدا کردم و به ایشان گفتم. نگفت برای چه کاری می خواهد من هم فکر کردم شاید در یک مسابقه فرهنگی شرکت کرده و جواب یکی از سوال هاست. بعد که از حج برگشت گفت که به نیابت از مقام معظم رهبری حج کرده است. گواهی این حج نیابتی همیشه در خانه ما بود ، دوست داشت شخصا در یک دیدار حضوری آن را به رهبر تقدیم کند اما موفق نشد. ما بعد از اینکه حادثه منا اتفاق افتاد و خبر شهادت مرجان را شنیدیم ، این گواهی را خدمت حضرت آقا فرستادیم. ایشان هم در بیانات شان در دیدار با اعضای ستاد بزرگداشت چهارهزار شهید استان گلستان به این موضوع اشاره کردند و فرمودند : « همین اواخر -چند ماه قبل از این- یک نامهای برای من آمد از [خانواده] آن بانوی ترکمن که در قضایای منا به شهادت رسیده بود. خانواده ایشان برای من نوشته بودند که ایشان مکّه رفته و یکی را استشهاد کرده که از طرف حقیر زیارت رفته -حالا یا همین سفر یا یک سفر قبل- این خیلی مهم است. یک بانوی ترکمن، بدون اینکه من او را بشناسم، نام او را بدانم، به نیابت از این حقیر بلند می شود میرود سفر مکّه و حج می کند و بعد هم این را استشهاد میکند -استشهاد کردند، نوشتند و امضا کردند، چند ماه قبل از این برای ما فرستادند- اینها آن چیزهایی است که در کشور ما و در ملّت ما، آن نقاط قوّت حقیقی است...»
شما کی از حادثه ای که پیش آمد با خبر شدید؟
روز عید قربان، می دانید که این عید بین اهل سنت چقدر اهمیت دارد. من هم از صبح مشغول آماده کردن تدارکات مربوط به برگزاری مراسم بودم که شنیدم تعدادی از حجاج گم شده اند. اما جدی نگرفتم. ساعت حدود 2 ظهر بود که دیدم تلفنم مدام زنگ می خورد. خیلی ها سراغ مرجان را می گرفتند، خبر حادثه را شنیده بودند. من اما من باز هم خیلی نگران نشدم. گفتم مرجان زن قوی و توانمندی است. انشالله که هیچ اتفاقی برایش نیفتاده. به خاطر اینکه می دانستم تراکم جمعیت خیلی خیلی زیاد بوده ، فکر می کردم شاید گم شده باشد و بعد از چند ساعت خودش تلفن بزند و خبر سلامتی اش را بدهد. البته تا آن موقع من هیچ خبری از شدت این فاجعه نشنیده بودم. عصر که شد خبر را از طریق تلویزیون شنیدم و شوکه شدم. خیلی نگران شدم، باز هم با شماره همسرم تماس گرفتم . اما جوابی نمی داد. در پیگیری هایی که داشتیم بالاخره متوجه شدم که او جزو مصدومان حادثه است. گفتند که پایش آسیب دیده و با آمبولانس او را از محل حادثه دور کرده اند.
چه کسی این اطلاعات را به شما داد؟
روحانی کاروان شان او را وقتی که داشتند به داخل آمبولانس انتقال می دادند دیده بود. اما متاسفانه بعد از این دیگر کسی از مرجان خبر نداشت. ما چند روزی در انتظار بودیم و مرجان هم جزو مفقودی های این حادثه بود تا اینکه شهادتش اعلام شد.
چطور این خبر به شما رسید؟
خود آقای اوحدی خبر شهادت را به ما اعلام کردند. گفتند که ایشان جزو شهدای اولیه حادثه هستند و براساس اسناد موجود پیکرشان در مقبره الشهدای مکه دفن شده است.
از نحوه شهادت ایشان باخبرید؟
در اینکه ایشان در محل حادثه زنده بودند شکی نداریم. از طریق یکی از معینه های سیستان و بلوچستان شنیدیم که در لحظه وقوع حادثه وقتی همه فرار کردند و هرکسی در جایی پناه می گرفت تا از سیل جمعیت به دور باشد ، مرجان تلاش می کرد تا به حاجیانی روی ویلچر بودند کمک کند و در همین حین بوده که انگار براثر هجوم جمعیت به زمین می افتد و زیر پای حاجیان آفریقایی می ماند. بعد هم که با آمبولانس به بیمارستان منتقل می شود . ما انتظار داشتیم که ایشان در بیمارستان زنده بماند . اما بعد از پیگری های زیاد متوجه شدیم که در بیمارستان به وضعیت او رسیدگی نشده و این اتفاق افتاده است.
بعد از این حادثه پیکر خیلی از شهدای منا به کشور بازگشت، شما هیچوقت نخواستید که پیکر همسرتان هم به کشور برگردد.
این موضوع همان موقع مطرح شد.گفتند اگر مایل باشید می توانید پیکر او را به ایران منتقل کنید اما ما دیدیم که ایشان دفن شده اند و از نظر اعتقادی و دینی، نبش قبر صلاح نیست. همین طور چون خودشان قبل از رفتن به حج به خواهرشان گفته بودند که شاید این دفعه از حج برنگردم و همانجا ماندگار بشوم. با این فرض ها ما ترجیح دادیم همانجا بمانند.
محل دفن ایشان در مقبره الشهدای مکه مشخص است؟ از این قضیه اطلاعی دارید؟
نه مشخص نیست. اززمانی که این حادثه اتفاق افتاد قرار بود که از ما نمونه خون بگیرند تا با آزمایش دی ان ای، هویت او شناسایی شود . گفتند که در این مقبره شهدای زیادی دفن شده اند و بایدبا آزمایش دی ان ای و تطابق نتایج، مشخص شود که محل دقیق مزار ایشان کجاست.
الان بعد از گذشت دوسال از حادثه این شناسایی در چه وضعیتی قرار دارد؟
امسال دوتا سهمیه حج تمتع با هزینه خودمان به ما دادند. من رفتم حج و زیارت و پرسیدم که اگر ما برویم حج ، در همین ایام شناسایی هم صورت می گیرد؟ گفتند نه این برنامه شناسایی برای بعد از حج است. ده روز زمان نیاز دارد. با این حال اول قرار بود من با پسر بزرگم برای شناسایی برویم. قرار بود از رئوف بعنوان فرزندش آزمایش دی ان ای بگیرند اما در نهایت اعلام شد که یک نفر از هر خانواده برای شناسایی اعزام می شود،که از طرف خانواده مرجان نازقلیچی، در نهایت خواهر ایشان اعزام شد. اما من از این شکل برخورد سازمان حج و زیارت ناراحت هستم. ما بعد از دوسال هنوز در سردرگمی هستیم. شنیده ام که آنجا از خواهر همسرم آزمایش دی ان ای گرفته اند اما هنوز نتیجه مشخص نیست. من و بقیه خانواده های شهدای منا حق داریم که پیگیر سرنوشت آنها باشیم.
متاسفانه نظری هنوز درباره این مطلب منتشر نشده