ماجراهای من و میرزا فشم شم ! و اینبار ...

سهام پتروشیمی گرگان(طنز)

1403-08-01 01:08:43
0
14

ای مردم شاهد باشید همانطور که رژیم غاصب صهیونیستی از دست ایران و موشکهای فجرش در حال نابودی و حذف از نقشه جغرافیاست این عبد ضعیف حقیر هم از دست میرزای نااهل و کارهای غیرعادی و محیرالعقولش در حال وداع با دار فانی هستم !


من از بیگانگان هرگز ننالم که با من هر چه کرد آن میرزای نارفیق کرد ! ایکاش پایم قلم می شد و آنروز کذایی که میرزا سر راهم سبز شد و آغازی شد برای این دوستی خانمان برانداز ، از خانه بیرون نمی رفتم . چون از روزی که دوستی من و میرزا پا گرفته تا به امروز که حی و حاضر در خدمت شما عزیزان هستم یک جرعه آب خوش از گلویم پایین نرفته یعنی این میرزای نارفیق نگذاشته که آب خوش از گلویم پایین برود ! همه اینها به کنار ، او زندگی شیرین و دلچسب من و عیال مربوطه را که اطرافیان حسرت زندگیمان را می خورند به یک آتش سوزانی تبدیل کرده که نه من و نه عیال از لهیب شراره های آن آتش در امان نمانده ایم . نگویید که من در غیاب میرزا یکطرفه به قاضی رفته و تمام کاسه کوزه ندانم کارهایمان را سر او می شکنیم ، خیر ! این حقیر ممکن است هر عیبی داشته باشم ولی این یکی را نه! اینکه بخواهم به ناحق گناه ناکرده ای را به کسی منتسب نمایم این در مرام این حقیر نیست ! فقط برای اینکه گوشی دستتان بیاید فقط شاهکار آخرش که مرا خانه خراب و آواره کرد را خدمت دوستان نادیده ام تعریف تا بدانید که این مادر مرده حرف بی ربط نمی زنم ! شروع ماجرا : در یکی از ایام بعد از یک روز کاری سخت و پرمشقت جهت استراحت و تجدید قوا به خانه رفتم ! تا وارد خانه شدم از وضع آشفته خانه و سگرمه های در هم رفته عیال شستم خبردار شد که امروز باید خود را برای شبیخون عیال آماده نمایم ! ابتدا برای اینکه بتوانم قبل از تهاجم عیال جو خانه را آرام نمایم و فضای خانه را عادی جلوه دهم با خنده گفتم خانم جان یک استکان چای به همسرت بده تا عوضش با یک خبر خوش کد بانوی خانه را خوشحال نمایم . عیال که از وجناتش پیدا بود که بدجوری عصبانی است نه گذاشت و نه ورداشت و گفت : خبر خوش تو سرت بخورد ! از روزیکه با تو ازدواج کردم یک روز خوش در زندگیم ندیدم و همیشه باید حسرت زندگی مردم را بخورم ! گفتم عیال جان این چه فرمایشی است که می فرمایی ، مگر چه شده که حسرت به دل مانده ای ؟! الحمدالله می بینی که با این حقوق اندک کارمندی خانه داری ، زندگی خوب دارای همسر وفاداری مثل من ، که عیال نگذاشت حرفم را ادامه دهم و پا برهنه وسط حرفم پرید و گفت چه خانه ای ،چه آشی چه کشکی اصلاً برو زندگی مردم را ببین بعد پز خانه و زندگیت را بده ! گفتم عیال جان چه کمبودی داریم که برویم در خانه مردم ببینیم ؟! عیال گفت : تو اسم این دخمه فسقلی و آلونک را خانه می گذاری ؟! مرد حسابی زندگی همین دوستانت را ببین تو را راه دوری نمی برم ، همین میرزا فشم شم یار گرمابه و گلستان جنابعالی چی داشت و امروز چی دارد ! فقط کمی جربزه و فکر می خواهد که جنابعالی نداری ! خودمانیم تا عیال مربوطه نام میرزا را بر زبان آورد چهار ستون بدنم به لرزه درآمد و فهمیدم که این النگ شنگه امروز زیر سر میرزای نارفیق است ! گفتم مگر میرزا چه دارد که ما نداریم ؟ عیال که از قبل منتظر این سؤال بود گفت : بدبخت همین میرزایی که جنابعالی به حساب نمی آوری اکنون سهامدار بزرگی است که کمترینش سهام کارخانه پتروشیمی گرگان است ! ما را می گویی مات و متحیر مانده بودیم که میرزا کجا و سهام کارخانه کجا ؟! به عیال گفتم میرزا یک دروغی گفته تو چرا باورت شده ؟! گفت : بیخود بار گناهانت را سنگین نکن و به مردم تهمت دروغگویی نزن برو تحقیق کنم اگر سهام کارخانه پتروشیمی گرگان را نداشت بعد به او تهمت دروغگویی بزن ؟! به عیال گفتم همین الان می روم و تا ته و توی قضیه را کشف نکنم محال است که کوتاه بیایم ! با گفتن این کلمه بلند شده شال و کلاه کرده و راهی خانه میرزا شدم ! بعد از چند دق الباب میرزا در آستانه در پیدا شد ! بعد از چاق سلامتی مرا تعارف خانه اش کرد و منکه منتظر این تعارف میرزا بودم با یک یا الله گفتن وارد خانه اش شدم ! بدون مقدمه رفتم سر اصل مطلب و به میرزا گفتم : میرزا بالاغیرتاً بگو قضیه سهام چیست که اینروزها بر سر زبان مردم افتاده از جمله همسرم که به من می گوید چه نشستی میرزا سهامدار شده و تو سرت بی کلاه است . میرزا گفت : آخر مرد حسابی عالم و آدم از فروش سهام کارخانه پتروشیمی گرگان که در حال احداث است باخبر شده اند تو چگونه از این جز دست اول منطقه غافل مانده ای ! و در ادامه گفت اینقدر که در فکر سیاستی اگر یک دهمش را به فکر اقتصاد می بودی وضعت به این خرابی نبود که هشتت گرو نهت باشد ! گفتم نمی خواد برایم دلسوزی کنی و برایم اشک تمساح بریزی ! بیا و بگو که این سهام را از کجا و چگونه باید تهیه کرد ! میرزا راهکار سهیم شدن را به من آموزش داد ، من بعد از اینکه آموزشهای لازم را کسب کردم به فکر خرید سهام افتادم ! شما که غریبه نیستید این حقیر مفلس تر از آن بودم که حساب بانکی داشته باشم چون با این شندرغاز حقوق کارمندی با سیلی صورتمان را سرخ نگهداشته بودیم ! دیگر از پس انداز و این حرفها خبری نبود از اینرو ناچار شدم تا هم برای رو کم کنی میرزا و هم برای خشنودی همسرم از بانک و این و آن وام گرفته با تهیه سهام با دست پر راهی خانه شدم ! عیال مربوطه که از خوشحالی در پوستش نمی گنجید   سهام را از من گرفته تا با نشان دادن آنها به این و آن پز سهامداری بدهد و به اصطلاح روی زن میرزا را کم نماید .

ولی دوستان ایکاش ماجرا به همینجا خاتمه پیدا می کرد . ولی آی آی آی چه بگویم از این نارفیق از این میرزا فشم شم ناخلف ! این آدم مفلس به امید رونق کارخانه پتروشیمی گرگان و به تبع آن سود سرشاری که نصیبش می گردد ، وام گرفته بودم که متأسفانه سررسید وامها همان و ندیدن سودی از خرید سهام همان ! خلاصه این حقیر یک لا قبا برای اینکه بتوانم سر و ته وامها را به یک نحوی جور نمایم مجور شدم که باز از این و آن وام گرفته و کلی از وامها را استمهال نمایم که باز خودش شد قوز بالاقوز و در آخر به حراج گذاشتن خانه همان و در بدری و خانه بدوشی این دوست همان ! از شما عزیزانی که این سرگذشت را خواندید سؤال می کنم که آیا این حقیر حق دارم که سایه میرزا را هم با تیر بزنم ؟! البته بین خودمان باشد الحق والانصاف گناه خود حقیر کمتر از میرزا نیست چون به قول معروف مگر آبم نبود نانم نبود ، خانه مسکونی ام نبود ، حقوق کارمندی ام نبود ، که بود ، پس خرید سهام کارخانه پتروشیمی ام چه بود ؟! تازه ما که میرزا را می شناختیم و می دانستیم که میرزا راه و چاه را از هم تشخیص نمی دهد پس چرا با طناب پوسیده اش به چاه ویلی وارد شدیم که ته آن ناپیدا بود ! خلاصه چه من گنهکار باشم و چه میرزا در این وسط خانه ام بر باد برفت و آواره حال از شما خوانندگان گرامی تقاضای کمک دارم ! فکر بد نکنید کمک مالی نه ، این حقیر عمری با آبرو داری زندگی کرده ام اگر از گرسنگی بمیرم حاضر به اینکه کسی به من کمک مالی کند نیستم ! کمک در پیدا کردن کارخانه پتروشیمی گرگان (یک مژدگانی به عزیزانی که بتوانند نشانی از کارخانه کذایی بدست آورند با همراه داشتن مدارک مربوطه به نزد این آواره و دربدر مراجعه تا ضمن کیفور شدن از اینکه توانسته ام مدرکی از آن کارخانه به دست آورم با توجه به این ضرب المثل وصف العیش نصف العیش ، تعدادی از سهام خاک خورده ای که مدت شش هفت سال است دستمان مانده ، به آن یابنده عزیز به عنوان مژدگانی تقدیم تا او هم نمانند حقیر از به دست آوردن مقداری کاغذ سهام کیفور شود و نصف العیش...)

بله ، از شما هم استانی های عزیز عاجزانه تمنا می کنم در کوره راهها ، جنگلها ، تپه ماهورها ، کوهها و خلاصه نقشه کارخانه درجیب مسئولان یا در بایگانی اداره ها و چه می دانم در هر کجا که احتمال می دهید ممکن است کارخانه پتروشیمی گرگان آنجا یافت می شود ، بگردید بلکه آثاری خوب شد یادم آمد هم استانی های عزیز موزه را فراموش نکنید ممکن است نقشه اش را به موزه داده باشند تا آیندگان بدانند که در گذشته های بسیار دور قرار بوده که در گرگان کارخانه پتروشیمی احداث شود، پیدا شود تا هم این حقیر از سرگردانی نجات پیدا نموده و هم بتوانم در مقابل شماتت دوست و دشمن آن مدرک را ارائه هم که درست است کارخانه احداث نگردیده ولی نقشه اش هست که انشاءا... در قرون آینده مسؤولان محترم آنرا احداث تا سهامداران بتوانند از سود سرشاری که به جیب وراث آنها سرازیر می گردد روانشاد گردند و از آنطرف وراث حتماً فاتحه ای به روح پدرانشان که قرنها قبل به فکر امروز نوه ها و نتیجه هایشان بوده اند ، نثار می نمایند. الهی ای میرزا به زمین گرم بخوری که مرا در این سوز و سرما آواره کوچه و خیابان کردی الهی که .... خوانندگان عزیز اگر نفس گرمی دارید .یک نفرینی بفرمائید بلکه شر این میرزا از سر زندگی این حقیر مانند شر صهیونیست های غاصب از سر مردم آواره و مظلوم فلسطین کوتاه گردد.

غلامعلی آبدهی مقدم کلاله

نظرات

متاسفانه نظری هنوز درباره این مطلب منتشر نشده

ثبت دیدگاه

خانه شهرستان گلستان اخبار